_چیشد اونکه میگفت عاشقتهالان چرا رفت؟
+عشق؟چنین چیزی وجود نداره اون عاشق من نبود اون عاشق تصویری بود ک از خودم براش ساخته بودم و وقتی اون تصویر شکست بوم منم فراموش کرد
_اوه و اگه برگرده و پشیمون بشه میبخشیش؟
+بخشش؟ هه نه ادما درس نمیگیرن کسی که رفته بازم میره
بخشی از خاطرات هیرای سوکی 17 ساله
_ دوست ندارم
+ چرا؟
_ چون ادمای قوی دوست داشتنی نیستن
+ چرا اینجوری فک میکنی؟
_ تو قوی هستی، سنگدلی،سردی،بی‌احساسی، ضعف و دردت رو نشون نمیدی و مهم تر از همه توکامل بنظر میرسی ادمای بی نقص لایق دوست داشتن نیستن تنهایی بهتره براشون
+ تو داری منو محکوم به تنهایی میکنی؟
_ هه محکوم؟ تو از اول کسیو نداشتی و تنها بودی پس خیلی وقته محکوم به تنهایی هستی درحالیکه خبر نداری:) ....
خاطرات هیرای سوکی17 ساله
_ نونا یه راز قدیمی بهت بگم؟
+اره بگو
_من بیشتر از هرکسی از خودم متنفرم
+اوه خب فکرشو نمیکردم
_ هه هیچکس فکرشو نمیکرد ما ادما پر از رازهای نهفته ایم چیزایی که حتی فکرشم نمیشه کرد
+ هوم میفهمم ... اینو به کیا گفتی؟
_ هیش فقط منو تو میدونیم این یه رازه:))))
خاطرات هیرای سوکی 17 ساله
_ جرمت چیه؟
+زیادی خوب بودن
_مگه جرم حساب میشه؟
+اره زیادی خوب بودن تو دنیا جرمه
_چرا مجرم حسابت کردن؟چیکار کردی؟
+مهربون بودم,اروم بودم,بی ازار بودم,فداکار بودم و مهم تر از همه عشق میورزیدم
_الان ناراحتی؟
+باشم یا نباشم مهم نیست
بخشی از خاطرات هیرای سوکی
_همیشه میگی خستمه چرا فقط خودتو نمیکشی تا راحت شی؟
+من؟از کجا میدونی کاری نکردم؟
_تو چیزی جز حرف نیستی میگی و میخندی اما میگی خسته ای میگی کسی مثله تو اذیت نشده و تو تسلیم مشکلات شدی
+تو هنوزم همونی هیچی نمیدونی
_منظورت چیه؟
+من خودمو خیلی وقته کشتم من زنده نیستم گاهی زندگی کردن خودش نوعی مرگ تدریجیه منم دارم اینجوری خودمو میکشم اروم اروم
_چرا ؟مگه چیکار کردی؟
+هیچی من دارم تاوان گناه دیگرانو میدم...من دارم کفاره ی گناهی رو میدم که مرتکبش نشدم بیگناه مجازات میشم و میسوزم
_درکت نمیکنم
+درک هیچوقت قرارم نیست بکنی چون من منم و تو تویی تو اوج مشکلت شاید نخریدن وسیله مورد علاقت باشه اما من کوچیکترین مشکلم نداشتن قلبه:)
_بخشی از فیکشنی که نوشته نشد