میخوام از راهنماییم بگم (نمیخواید نخونید چون یجوریه و طولانیه )
من دوره راهنماییم ی خرخون ب تمام معنا بودم
کلاس هفتم نمونه دولتی بودم معدلم بیست بود
بعد سال بعدش بنابردلایلی رفتم ی مدرسه دیگه
و باید بگم لعنت ب نمونه دولتی واقعا جای چرتیه
هفتم ک بودم درسم خوب بود خب واقعا میخوندم تمام روزو شاید
بعد خب مامان و بابام برا گرفتن کارنامه و پرسیدن درسام و اینا مدرسه نمیومدن برا همین خودم کارناممو میگرفتم
یروز ک صب بیدار شدم اصلا حالم جالب نبود پام ناجور درد میکرد اونروزم کارناممونو میدادن
تا ظهر تقریبا پنج تا مسکن خوردم یکم اروم شد ولی هنوز اذیت میکرد....کارناممو گرفتم معدلم19.96 شده بود
کارنامه رو ک دیدم خندم گرفته بود اخه فقط تربیت بدنیم نوزده و نیم بود
خلاصه رفتم خونه بابامم خونه بود نشستیم سر میز نهار بخوریم مادر گرامی گف ک شنیدم امروز کارنامه دادن پس کجاست منم نشونش دادم کارنامه رو ب اندازه کل زندگیم حرف بارم کرد ک تو بی عرضه ای اخه کدوم احمقی همه درساش خوبه جز ورزشش تو تنبلی و ازین قبیل تقریبا دوساعته کامل داشت حرف بارم میکرد هی بابام میگف چیکارش داری خیلیم خوبه هی اون میگف نه اون لایق اینجا نیست اون اینجوره اون اونجوره خلاصه تهش چون اعصابم خراب شد گفتم جبرانش میکنم و رفتم تو طبقه خودم...کارنامه رو چسبوندم ب دیوار روبه رو ایم و زیر اون نمره خط کشیدم ک یادم بمونه اونروز دوتا درس بزرگ گرفتم
1.اگه حتی دم مرگم بودی نگو حالت بده و خودتو ضعیف نشون نده
2.تموم تلاشتو بکن ک از این خونه بتونی بری و مستقل بشی
و بله بعدش دوباره بیست شدم دیگه اصلا ب درد پام فک نمیکردم واقعا و پولامو جمع میکردم و میکنم تا الان
سال هشتم رفتم ی مدرسه دیگه و راستش بخاطر اخلاقم زیاد کسی نزدیکم نمیشد من یه ادم مغرور بودم و در کل کم حرف و اروم
ی عادت بد داشتم ک ده باره بابام بم میگف ترکش کن اونم این بود ک اگه تو مبحثی میموندم یا مسلط نبودم بهش نه از کسی کمک میگرفتم ن ب دبیر چیزی میگفتم معتقد بودم خودم با صد بار خوندن یادش میگیرم و همچنان این عادتو دارم
اگه کسی میومد پیشم میگف فلان سوالو لطفا توضیح بده صد تا بهونه میاوردم ک انجامش ندم چون معتقد بودم زمانیکه من نیاز ب کمک داشتم کسی نبود الانم من نیستم و قاعدتا دیگه سراغم نمیومدن
شبا ساعت دوازده میخوابیدم سه صب بیدار میشدم ک بخونم دوباره و اون ساعت بابام تازه برمیگشت خونه
از سه ک بیدار میشدم اول نمازای عقب افتادمو میخوندم بعدش میرفتم درس بخونم
سال نهم امتحان علوم داشتیم منم سه روز خونده بودم ولی امتحانمو افتضاح دادم شدم17.75 هرچند خانواده کاریم نداشتن ولی خودم عصبی بودم برگمو ک بم داد دبیر نشستم از هرسوال برگه هفت بار نوشتم ک دیگه یادم نره غیر از اون از هر سوال فیزیک شیش بار نوشتم تا یاد بگیرم یجورایی تنبیهم بود ب خودم
هفته بعد امتحان مجدد بر گزار شد و فقط خودم تونستم کامل بگیرم یجورایی واقعا ذوق کرده بودم
من از نظر بقیه ادم عجیبی بودم همه میگفتن تو ک همه چی داری چرا اخلاقت اینجوریه یا چرا انقد سرد و مغروری ولی خب ما ادما از درون هم خبر نداریم
راستش تو اون دوران تنها کسی ک واقعا پیشم بود بابام بود مثلا اگه حتی ی ثانیه میومد خونه سریع میرفت برام میوه پوست میکند میورد تو اتاقم یا قرصامو یاداوری میکرد بخورم و میاوردشون یا میومد تشویقم میکرد و میگف کمتر ب خودت سخت بگیر فوقش صفرم بگیری تو هنوزم همونی برا من ولی من ادم جالبی نبودم
ب بقیه حق میدادم ک از من خوششون نیاد چون اخلاقام عجیب بود
همیشه اروم بودم ظاهرا اما از درون استرس داشت منو میکشت
اگه کسی بغلم میکرد حالا هرکسی ک بود من متقابلا بغلش نمیکرد
چهره سرد و خشکم ک ب سختی ی لبخند کوچیک میزدم
مغرور بودن بیش از حد و کمالگرا بودن
محل ندادن ب هیچکسی
و کلی چیزای دیگه
راستش چیزی ک خیلی خوب یاد گرفتم زدن ماسک بیخیالی ب چهرم بوده مثلا من همیشه ظاهر خیلی خونسردی داشتم ولی باطنا اینجوری نبود و قطعا دوس نداشتم کسی از درونم خبر دار بشه
من تو دوران راهنمایی هیچوقت نشد معدلم زیر بیست بشه جز هموم یبار ک جبرانش کردم
راستش ب خرخون فامیل معروف بودم اما درس خوندنم دو دلیل داشت اول اینکه با درس خوندن حواسم از مشکلات پرت میشد دوم اینکه میخواستم بعد کنکورم مستقل بشم و هنوزم سر این تصمیمم هستم
تو مدرسه هم ب پرنسس یخی معروف بودم پرنسس ک بخاطر رفتار بابام با من بهم میگفتن یخیم بخاطر اخلاق و رفتارم
تو دنیای من چیزی بنام رویاپردازی وجود نداره نه رویاپردازی نه احساسات بدردم نمیخورن و اینو چندین ساله متوجهش شدم مهم نیس ک ب منطقی بودنم بگن سنگدلی مهم اینه هنوز زندم خداروشکر
همش همین بود با شصت تا سانسور اون وسطاش
پ.ن:جدن چسناله نکردم اگرم کردم ک هیچی
پ.ن 2:چ دورانی بودا خداییش
پ.ن3:چقد زر زدم واقعاااااااا خودم گشادیم میاد بخونم