Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۳۸ ق.ظ

whalien 52

خونه سرده و تاریکه...
مثل من...
پس دلیلی نداره ازش بترسم.
ما دوتا حرف همو خوب میفهمیم...

 

پشت میز آشپزخونه و زیر چراغ زرد رنگ کم نورش میشینم و یادداشت تهیونگو از جیبم بیرون میارم.

 

چندین بار تا خورده...
انگار واقعا مطلب مهمی رو توی خودش جا داده.

 

پس با احتیاط بازش میکنم و نوشته هاشو میخونم...

 

بدنم شروع میکنه به لرزیدن و چشمام بی هدف روی کلمات حرکت میکنن...
و شعله ی کوچیکی که از عشق به تهیونگ توی قلبم روشنه...همون گرمایی که قراره زیبایی خنده هاشو یادم بیارن...به تن سردم حرارت میده.
تهیونگ بهم حرارت میده...
کلمات تهیونگن که منو از یخ زدن نجات میدن...

 

من به یونگی دروغ گفتم!
وانمود کردم فراموش کردم تا احساس بهتری داشته باشه...
کاش فراموشکار باشم...
اما نمیشه فراموشش کرد.

 


با اینکه فن این کاپل نبودم و نیستم اما نمیدونم چرا خوندمش و باید بگم بی تردید خیلی قشنگ بود و یجورایی روانشناختی بود ولی سد اندم بود 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7