Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۲۷ ب.ظ

دوست دارم...?!

اخرین روز رو یادته؟!

دعوا کردیم بهت گفتم ازت متنفرم 

عصبی بودم خیلی زیاد اما هیچوقت فکر نمیکردم فرداش بهم بگن مینا مرده 

سرنوشت ؟!تقدیر؟!شایدم بدشانسیه من؟!

نمیدونم کدومش بود اما پشیمون بودم و هستم 

نتونستم توی اون سالها بهت بگم اما دوست دارم 

تو حسرت شنیدنش بودی اما نگفتم 

من برخلاف تو ضعیف بودم 

با خودم و احساساتم روراست نبودم 

همه رو پشت غرورم مخفی کردم 

اذیتت کردم و تهشم مثله ترسوها ولت کردم 

من هیچوقت نه تنها دوست بلکه ادم خوبیم نبودم 

و وقتی از دستت دادم فهمیدم چقدر تو زندگیم مهم بودی 

من بدون تو دووم نیاوردم 

روز خاکسپاریت بارون میومد همیشه عاشق بارون بودی یادته؟!

موقعی که بارون میومد منو با وجود غرغرام بزور پیاده تا خونه میبردی 

وقتی داشتن خاک رو میریختن حس میکردم نمیتونم نفس بکشم 

انگار علاوه بر تو منم دفن شدم 

با هربار بیل زدن توی خاک یه خاطره ازت یادم میومد 

آشناییمون,دوستیمون,کراش زدنامون,خالی بندیامون,جک گفتامونو و هزاران خاطره ی دیگه 

تا وقتی که قبرستون خالی شد و فقط منو تو موندیم 

اونموقع تحمل نکردم اشکام ریختن 

اما بازم وسطشون با یاداوریه دیوونه بازیات لبخند رو لبم کیومد 

من دیوونم یه دیوونه ی واقعی 

اما الان سالها گذشته چرا نتونستم فراموشت کنم هوم؟!

درسته عوض شدم...دیگه نمیخندم اما گریه هم  نمیکنم دیگه شوخ طبع نیستم و یه ادم سرد و جدیم 

درسته من زندم اما چرا زندگی نمیکنم؟!

چرا حس مرده هارو دارم؟!

تو اولین و بهترین دوستم بودی 

آرزومونو یادته ؟!

میخواستیم قاضی بشیم و با هم تو یه دفتر کار کنیم 

اما الان فقط منم که دارم کار میکنم 

امروز شونزدهمین سالگرد رفتنته و من همچنان به یادتم 

من قاضی پارک چا اوه روم هنوزم به یادته کانگ مینا 

بیا تو زندگیه بعدیمونم همو ببینیم باشه؟ 

بیا بازم دوست باشیم هوم؟!

 

 

خاطرات پارک چا اوه روم 27 ساله 

 

_بخشی از فیکشنی که هیچوقت نوشته نشد 

 


خب این قسمت یه مورد خیلی مهم اخلاقیم داشت خوشحال میشم توی خصوصی ببینم شما راجب این قسمت چی فک میکنید و چه نتیجه ای میگیرید 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7