تنهایی...+سوال اخرش
هرکسی یه ترس یا ترس هایی داره
منم یکی مثله بقیه یه عالمه ترس دارم
اما یکی از بزرگتریناش ترس از قضاوت شدنه
یزمان که جوون تر بودم ادم ارومی بودم و مهم تر از اون بهترین طعمه برای بقیه
منو اشتباهی متهم کردن به کاری که انجامش نداده بودم
حتی سراغشم نرفته بودم
اما همه باورش کردن
هرچند الان که فکرشو میکنم میبینم حق داشتن
بهرحال کی یه ادم سرده همیشه خودخواه رو به یه مهربون احساسی ترجیح میده هوم؟!
اگه عاقل باشه هیچکس
هیچکس باورم نکرد حتی کسایی به اسم خانواده
تنهام گذاشتن و تو تنهایی موندم
اولش تو تنهایی بودن سخت بود
انگار کسی که شنا بلد نباشه و باید شنا کنه
اما بمرور عادی شد و اونجا بود که فهمیدم نمیتونم منه قبلی بشم
من رو به تنهایی محکوم کردن
کاری کردن کفاره ی گناهی رو بدم که انجامش ندادم
اما بزرگترین بدی رو من در حق خودم کردم
من خودمو باختم به معنای واقعیه کلمه باختم
اعتماد نکردم
حسی بروز ندادم
خودمو عوض کردم چون میترسیدم
از دوباره قضاوت شدن ترسیدم اما بخاطر همین قضاوت من نعمتی بنام تنهایی رو شناختم
ولی هیچوقت فراموش نکردم و نمیکنم که به کجا رسوندنم
توی دنیا هزاران ادم بیگناه مجازات میشن بخاطر رای اشتباه خیلی از قاضی ها اما کسی اهمیتی نمیده
و ریشه ی همه ی این بی عدالتی ها از همینجاها شروع میشه
نذارید حقتونو بخورن اگه کسی باورتون نمیکنه خودتون خودتون رو باور کنید
بخشی از خاطرات ایم نایون 18 ساله
_بخشی از فیکشنی که هیچوقت نوشته نشد
میخواستم چند تا چیز رو بدونم
اول اینکه ازین پستا خوشتون میاد؟
و اینکه بنظرتون قلم بنده خوبه یا نه؟
در اخر نظرتون راجب این پستا چیه؟ بزارم یا نه ؟
تو قسمت خصوصی وب لطفا جواب بدین با تشکر