Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۱۸ ب.ظ

روز نوشت 2

خب صب یکم کسالت داشتم  ساعت هفت بیدار  شدم 

از ساعت 12:45 تا 2:30 کلاس زیست داشتم ک قرار شد چهارشنبه ها با شیمی باشه دیگه 

اینروزا بطرز عجیبی روال نیستم و جوری نیست ک اتفاق خاصی افتاده باشه نه واقعا 

فقط ذهنم زیادی ب عنوان ب درونگرا شلوغه 

نهار ک خوردم با ی عزیزدلی چت کرم تا ساعت سه 

سه تا چهار رفتم حموم و آماده شدم برم شیمی 

و از شانس گند من هیچ آژانسی نبود دیر رسیدم ولی خداروشکر دبیر شروع نکرده بود 

تا هفت کلاس بودم و نمیدونم واقعا دارم چیکار میکنم 

یعنی حس میکنم یکی همینطوری داره وارد زندگیم میشه یچیزی تو مایه های دوستی اما

آخرین چیزی ک میخوام دقیقا همینه 

وقتی برگشتم خونه دلم میخواد فقط بخوابم ک غیر ممکنه چون شب خوابم نمیبره دوباره 

و فک کنم امروز جزو گند ترین روزهای زندگیمه و دلیلش شنیدن ی خبر بسیار مزخرف بنام ی مهمون عوضیه ک چشم دیدنشو ندادم و بنظر خودم منطقیه 

و البته یچیزای خوبیم اتفاق افتاده مثل بازگشت واناوان هیچوقت هیچ گروهیو اندازه واناوان دوس نداشتم 

من دیوونشم رسما و امیدوارم برگردن اونا علاوه بر اینکه فوق العاده با استعدادن خیلیم قوین و مثه فرشته ها میمونن 

بهتون پیشنهاد میکنم فنشون شین 

 

 

 

 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7