Under the table
_ من همون بچه ی کوچیکم که زیر اون میز چوبی قایم شده از ترس سروصداها و مشکلات زیر اون میز زانوهاش بغل میکنه و شعر زمزمه میکنه
بزرگ شدم اما هنوزم میترسم از ادما اونا تحت فشار ترسناک و خودخواهن و به آخرین کسی که فک میکنن منم ...
دلم میخواد تو صورت همشون داد بزنم من بی احساس نیستم و بیشتر از هرکسی احساس دادم اما نمیتونم اینکارو بکنم و من تا ابد ماسکمو به چهره میزنم همون ماسک بیخیالی و بی احساسی ولی تا کجا؟ شاید تا ابد...:)
پ.ن: لازمه بگم متاسفم بابت این پستا؟
پ.ن2: شبتون خوش:"