یه شخصیت بد
من یه شخصیت بد بودم
چرا؟
چون برعکس بقیه تظاهر ب دوس داشتن الکی نمیکردم
چون دنبال توجه نبودم
چون تو تنهایی پوسیدم اما با کسی حرف نزدم
من بد بودم چون خودم بودم و مثه بقیه یه پرسونای دروغین به چهرم نزده بودم
اما الان؟
من مصنوعی ترین ورژن خودمم
و حتی یادم نمیاد آخرین باری ک خوب بودم و خندیدم کی بوده
اصن چرا بوده؟
و همش بر میگرده به احساسات
احساسات شیرین ترین دروغ این دنیا هستن ک ادمای سنگی مثه منم خورد میکنن
و به نقطه ای رسیدم ک حالم از خودم بهم میخوره و شبی نیست ک قبل خواب نگم
یه ادم تا کی میتونه ب خودش دروغ بگه؟
پاسخ واضحه تا زمانی ک خودشم از خودش رو برگردونه
اگه بگن بزرگترین ارزوت چیه میگم اینه ک بخوابم تا سالیان سال
و بعدش ببینم برگشتم ب نوزادیم
این بزرگترین آرزومه
شنیدم میگن پایان شخصیت های بد هیچوقت خوشحال کننده نیست
مال من چجوریه؟
نمیدونم اما یروز میفهمم
پ.ن؟ لازمه بازم عذرخواهی کنم؟