Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl جمعه, ۱۰ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۵۳ ب.ظ

محکوم

با قدم های آهسته مسیر همیشگیش رو طی میکرد 

طول این چندین سال یکبارم نشده بود تغییری توی زندگیش ایجاد کنه 

فکر میکرد با کوچکترین تغییر خاطراتش پاک میشن 

خاطراتی که چندین سال با عشق ساخته بود 

اون فقط بخاطر همون خاطرات زنده بود 

خاطراتی که در عین تلخی شیرینی خاصی توی دلش بوجود میاوردن

روی صندلی های فلزی ایستگاه مترو نشست 

یاد خنده های از ته دلشون اینجا افتاد وقتایی که با شیطنت حرص دوستاشونو در میاوردن 

خنده های مستطیلی اون و لبخندهای خرگوشی خودش 

دلتنگش بود ....دلتنگ وجود ارامش بخشش

با به یاد آوردن اخرین روزهاشون نتونست جلوی اشکی که توی چشماش حلقه میزنه رو بگیره 

اخرین روزا اونا شاد نبودن...

بینشون فرسنگها فاصله افتاده بود 

خودشون اسمشو گذاشته بودن غرور ولی غرور نبود 

دیگه عشق افسانه ای بینشون از بین رفته بود 

اونم توی بدترین زمان ممکن 

روزی که بهش گفت بیا جدا بشیم 

اون فقط سکوت کرد ولی هیچوقت فکر نمیکرد جدایی انقد دردناک باشه 

بعد از اونروز دیگه خبری از خنده های کیوت خرگوشیش نبود اون فقط نفس میکشید چون نمیتونست بمیره 

اون دیگه قلبی نداشت ...

فقط منتظر بود بالاخره خورشید اونم غروب کنه شاید ازین خلأ راحت شه 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7