Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۰۷ ب.ظ

Headache

 

با سردردی که ناشی از شب نخوابیدنش بود با قدم های نامنظم تو راهروها قدم میزد 

نزدیک کلاس داشت میشد که تو راه فرد آشنایی رو دید 

شاید یه دوست قدیمی؟ شایدم یه دشمن؟ ...

بدون توجه به نگاه های خیره ی روی خودشون دوتا سمت کلاس رفت که با گرفتن دستش به عقب کشیده شد

- فکر نمیکنی بی ادبیه به دوست قدیمیت سلام نکنی؟ 

پوزخندی به لحن تمسخر آمیزش زد 

دوست؟ واژه ی غریبیه مخصوصا برای فردی مثله تو

سعی کرد دستشو از دست فرد لعنتی روبروش در بیاره 

+ چرا فقط تمومش نمیکنی؟ لعنتی خودت کسی بودی که تمومش کردی 

بیشتر بازوشو فشار داد 

- من تموم کردم؟ اوکی ولی الان میخوام دوباره شروع کنم 

متنفر بود که هنوزم مقابلش ضعیفه 

+ چیو میخوای شروع کنی هوم؟ چیزی که تموم شده تو گذشته مونده ما الان جز دو تا غریبه هیچی نیستیم 

به خوبی از حساسیت اون نسبت به واژه غریبه خبر داشت 

- ما غریبه نیستیم خودتم خوب میدونی جونگ لیان شی... من هر کاری کردم بخاطر خودت بود احمق... فکر کردم با رفتن من به خودت میای و از منجلابی که برای خودت به اسم زندگی داری انجامش میدی خلاص میشی ولی برعکس شد لعنتی... قرار نبود همه چیز بدتر شه 

با شنیدن حرفاش با چشمایی که بیانگر هیچ حسی نبود بهش نگاه کرد 

+ یعنی بخاطر خودم عذابم دادی؟داری منو مسخره میکنی شین مینسونگ شی؟ هه .. مزخرفه... تو چی میدونی؟ هیچی واقعا هیچی نمیدونی... من نمیخوام زندگی کنم میفهمی؟ نمیخوام... تو فکر کردی منو نجات دادی؟ باید بگم برعکس من بدتر شدم... برای کسی که نخواد زنده بمونه نمیشه کاری کرد 

خودشم میدونست رفتنش و کاراش اشتباه بود ولی قصد بدی نداشت 

- من متاسفم ولی لیان تو میتونی به زندگی برگردی اگه بخوای فقط کافیه بخوای من پیشتم 

+ ولی من نمیخوام به زندگی برگردم نمیخوای بفهمی اینو؟ من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم در ضمن دیگه ارزشی برام نداری خیلی وقته حذفت کردم

خودشم میدونست حرفاش دروغی بیش نیست 

- لیان انقدر به خودم و خودت دروغ نگو الان لبات دروغ میگن اما چشمایی که از اشک برق میزنن دروغ نمیگن 

+ دیگه هیچی برام مهم نیست هیچی حتی برام مهم نیست فکر کنی دروغه یا راست ولی دیگه نمیخوام ببینمت از چشمم افتادی و خودتم میدونی کسی رو نمیبخشم و تو هم برای من مثله بقیه شدی ... یه عروسک که بعد استفاده دور انداختمش 

با ناباوری به دختر روبروش نگاه کرد

- نکن ازت خواهش میکنم لیان 

پوزخند محوی زد 

+ منو هیچوقت نبخش خب؟ نزار اتیش درونت خاموش شه مینسونگا منم خودمو نمیبخشم... و اینکه حتی اگه دروغ باشه یه دروغگو بهتر از همه به خودش دروغ میگه نه؟ بیا این دروغ رو باور کنیم حداقل دیگه با یه رابطه صدمه نمیبینیم 

دستای پسر رو از روی بازوش جدا کرد و با سردردی که حتی بیشتر شده بود سمت کلاسش رفت

اما قبل از رفتن بار دیگه برگشت و به چهرش نگاه کرد و اونو بخاطر سپرد 

+ احمقم اما امیدوارم اخرین دیدارمون نباشه مینسونگا...

 

 

 

- بخشی از فیکشنی که نوشته نشد 

 

 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7