I hate that I love you +کامنتا بازه
با چشمایی سرخ از اشک و دستایی که به رنگ قرمز در اومدن با عجله راه میرفت
هر از چند دقیقه پشت سرش رو میدید که مبادا دنبالش باشن
با دیدن کابین تلفن عمومی با عجله واردش شد
موهای مشکیشو از روی صورت خیسش کنار زد
با دستایی که میلرزید شمارشو گرفت
بعد از چند تا بوق بالاخره جواب داد
+ بله ؟
با صدایی که از بغض میلرزید جوابشو داد
- اوپا
اشکاش باز هم صورتشو خیس کرد
+ چیزی شده؟ بازم کاری کرد؟
این چه حسی بود؟ عشق یا تنفر؟ هرچی که بود گیجش میکرد
- یعنی فقط زمانی که حالم بد باشه باید نگرانم بشی؟ شد یبار تو کسی باشی که بهم زنگ بزنی؟
صدای نفسای عصبیشو میشنید
+ چه ربطی داره سول آه؟ من دوست دارم ولی چیکار کنم برات ؟ این زندگی توعه و باید تحملش کنی فقط همین
پوزخند دردناکی زد
- زندگیه من؟ تو به این میگی زندگی؟ من متنفرم هن از تو هم از زندگی میدونی چی بیشتر عذابم میده؟ اینکه تو میدیدی و میتونستی کمکم کنی اما نمیکردی... و در کمال بیرحمی میگی این زندگیه منه و باید تحمل کنم
صدای پوزخندشو شنید
+ که چی؟ پاشم پا به پات گریه کنم؟ تو خودت خواستی تو این رابطه باشی منم با تموم ضعفات قبولت کردم باید متشکر باشی نه طلبکار
خودشم میدونست قرار نیست چیزای قشنگی بشنوه
- ازت متنفرم چا لیون و بیشتر از اون ازین متنفرم که عاشقتم ولی قسم میخورم روزی میرسه که پشیمونت میکنم منتظرم باش
و تلفن رو بدون شنیدن جواب قطع کرد
دیگه به اخر صبرش رسیده بود هیچوقت فکرشو نمیکرد همچنین زندگی داشته باشه
بدون توجه به اطرافش با صدای بلند گریه میکرد و بغضی که چندین سال نگه داشته بود رها کرد
کی به غرور اهمیت میده وقتی همه چیز انقدر سخته؟
روی زمین سرد کابین تلفن نشست و زانوهاشو جمع کرد سرشو روی زانوهاش گذاشت
به اندازه ی تموم دردایی که کشیده بود گریه کرد ولی انگار دلش خنک نمیشد
و هربار برای بیشتر گریه کردن حریص میشد
با باز شدن در کابین سرشو بالا برد و زن جوونی رو دید
زن بدون گفتن حرفی روبروش نشست و در کمال تعجب دست سرد و لرزون دختر رو توی دستهاش گرفت
# اوقات سختی داری؟
دختر سرشو به ارومی تکون داد و از میون لب های زخمیش زمزمه کرد
- خیلی سخته ...خیلی
زن لبخندی زد که دختر رو یاد گذشته ی مادرش انداخت
زن دختر رو با ارامش توی بغلش گرفت و دستاشو محکم دورش حلقه کرد
# اشکال نداره اگه سخته ولی اینم میگذره من بهت ایمان دارم و برای تو اینجا هستم... الانم میتونی هرچی توی دلته بگی بهرحال من یه غریبم و توی آینده ی تو نقشی نخواهم داشت پس بذار گوش شنوات باشم
دختر توی آغوش اون زن ارامش ، چیزی که ازش دریغ شده بود رو پیدا کرد
ولی آیا اون زن فقط توی گذشته میموند و توی آینده نقشی نداشت ؟
ولی هیچکدوم نمیدونستن همه چیز اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره...
- بخشی فیکشنی که نوشته نخواهد شد
من فک نکنم هنوزم شجاعت اینو داشته باشم وقتی پست اینجوری میذارم نظراتشو باز بذارم و مطمئنم هیچوقت هم شجاعتشو پیدا نمیکنم ولی در عوض من عاشق نوشتنم
و یچیز دیگه وقتی میگید کسیو دوس دارید عاشقانه یا هررررر مدلی لطفا لیاقتش رو داشته باشید ... دوست دارم فقط به گفتنش نیست... وقتی میبینید حالش بده به جای نمک پاشیدن به زخمش مرهمش باشید ... متنفرم وقتی میگن دوست دارم ولی در اخر کسی که توی دوستی ارزش قائله فقط منم
ارزش دوست دارم و متنفرم رو با پوچ بازیا و احمق بازیا پایین نیارید خیلی بی انصافیه در حق طرفی که احساساتش واقعیه !
******************************************
پونیو: ولی من به جات بازشون میکنم...
نوشته هات اونقدری قشنگ هستند ک باید تو نظرات داد زده بشن...اولش شاید نظرا زیاد نباشه ولی کم کم زیاد میشن چون خیلیا هستن ک از نظر دادن میترسن")
دوست دارم پان...خیلی خیلی زیاد...