Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl سه شنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۵:۱۰ ب.ظ

Letters from me to me + یه انتشار دوباره

با اینکه ازم بعیده اما فکر کنم بعد مدت ها بهترین دوستمو پیدا کردم 

سایه ی من بهترین دوست منه 

تنهام نمیزاره و خیلی از وقت ها پشتمو خالی نمیکنه

ازت ممنونم که تنهام نذاشی و همیشه پشتم بودی 

ممنونم که حتی اگه تنها بودم بازم هرچند دروغین اما کنارم بودی

دوست دارم تا ابد 

 


24 ژانویه2018

نمیدونم چرا هربار میبینمت قلبم تند تند میزنه 

این چه حسیه دارم گیج میشم ولی عجیبه که...

این حسو دوس دارم 


30 ژانویه 2018 

با گذشت زمان فکر کردم میتونم بگم دوستا عادیه برای هم قلبشون بزنه ولی اینطور نبود...

من قلبم فقط برای ینفر تند میزنه اونم تو هستی

الان با قاطعیت میتونم بگم این عشقه 

 


13 فوریه 2018

میدونی همه عاشق میشن و ممکنه حتی عاشق بمونن ولی همه بهم نمیرسن 

چون چیزی که لازمه ی عشق شجاعت و اعتماده 

چیزی که من ندارم...

 


18 فوریه 2018

خیلی سخته هرروز دارم چهرتو میبینم که با شادابی بهم لبخند میزنی ولی نتونم کاری کنم...

کاش بتونم یجا تا ابد حبست کنم و برای خودم نگهت دارم

من متاسفم هم لایق نیستم هم اضافیم تو زندگیت و با خودخواهی میخوام باقی بمونم 


25 فوریه 2018

مامانم راست میگه من هیچی ندارم که بهش افتخار کنم هیچی 

نه چهره ی زیبا ، نه اخلاق ، نه موقعیت خوب و نه هیچ چیز دیگه 

تنها چیزی که دارم یه غرور دروغینه و یه قلب شکسته 


2مارس 2018 

میدونی چی جالبه؟ اینکه امروز شاهد اعترافت به دوست قدیمیم بودم 

و با لبخندی که بیشتر شبیه کش اومدن گوشه ی لبام بود به کاراتون نگاه کردم 

از مراقبتا و بوسه های یواشکیتون گرفته تا جیم شدناتون 

ولی اشکال نداره تحمل میکنم حتی اگه غیرممکن باشه...


11 مارس 2018

روز عجیبی بود امروز

مامان فوت کرد و من؟ هیچ حسی نداشتم نه ناراحت نه خوشحال 

اون ادم برای من هرچیزی بود جز مادر ولی بقیه فکر میکنن من دارم چرت میگم 

ای کاش یکی جای من بود تا بفهمه تنفر از مامانا یعنی چی 

با تموم اینا خاله حتی با اینکه شاهد همه چیز بود ولی بازم محکم دوطرف یقمو گرفته بود و سرم داد میزد 

بهم میگفت بی احساس... بی رحم...سنگدل 

چیزای جدیدی نبودن من همیشه همین بودم 

مامان هر‌چند میدونم لایق این لقب نیستی ولی متاسفم که تحملم کردی اینهمه سال متاسفم که یه بازنده هستم! 

 


20 مارس2018

میگن دوستا ناراحتی رو از چهره ی هم میفهمن ولی تو چرا نمیفهمی؟ 

چرا لبخندای مصنوعیمو نمیبینی؟ 

امروز بالاخره بعد مدت ها اومدی سمتم یه لحظه ذوق کردم ولی بعدش فهمیدم اومدی بپرسی اون کجاست 

و بعدش فهمیدم من هیچ شانسی ندارم 

حتی اگه دنیا به اخر برسه تو منو نخواهی دید چون من اون نیستم...

ببخشید که عاشقتم و ببخشید که نمیتونم نباشم...


25 مارس2019

یکسال گذشت..

و شما هنوز با همین با اینکه فکر میکردم قراره جدا بشید 

من یه عوضی نیستم فقط نتونستم فراموشت کنم 

توی این یکسال من فرقی با یه دیوونه ندارم 

از کسی که هر شب مست میکنه و توی خیابونای باصدای بلند گریه میکنه و چند لحظه بعدش با یادآوری خاطرات مثله احمقا میخنده چه انتظاری داری؟ 

من یه دیوونم ... یه دیوونه که عاقل نمیشه 

و میدونی چی بدتره؟ 

شما تصمیم به ازدواج گرفتید و من قراره بیام و کسی که عاشقشم رو راهی کنم...


14 ژوئن 2019

بالاخره اونروز رسید 

روزی که باید کسی که عاشقشمو راهی زندگی مشترکش کنم 

امروز خیلی جذاب شدی حتی از قدیم بهتر 

و من نمیتونم جلوی ادامه ی این احساساتو بگیرم 

من دارم زندگی میکنم با لبخندای تو ، با جدی بودنات، با عطر تنت،  با همه چیزت

و وقتی که واژه ی بله از دهنت در اومد من ضربان قلبمو حس نکردم 

این یعنی پایان اخرین امید من! 


28 نوامبر 2022

دوسال گذشت و همچنان هیچی تغییر نکرده 

جز ورود یه پسر کوچولو به زندگیتون 

میخواستم ازش متنفر باشم و با فریاد بهش بگم من میخواستم جای مادرت باشم ولی بی انصافیه 

فکر کنم هنوز ذره ای قلب دارم 


1 دسامبر 2022

امروز یه دختر کوچولو رو دیدم بهم حرفای جالبی زد 

بهم گفت عشق زیباست ولی عشق کوره بهش خندیدم ولی با بقیه حرفاش دیگه لبخندی نزدم 

میگفت مادرش بهش میگفته اگه عاشق باشی درد میکشی یه درد شیرین ولی تهش خوشحالی 

بخاطر اون چون دوسش داری بخاطر اون میخندی حتی اگه غمگین باشی 

بخاطر اون وانمود میکنی قوی هستی با اینکه صدمه دیدی 

و بعدش رفت 

جالبه کاش منم همچین خانواده ای داشتم 

شاید همه چیز از بن و ریشه خراب بود 

من همیشه حسرت بزرگی داشتم اونم خانواده بود 

خانواده ای که حسرتش تبدیل به عشق به فرد دیگه ای شد 

و زمان؟ درمانش نکرد بلکه بدترش کرد 

من دارم با حسرت های بچگی و نوجوونیم زندگی میکنم 

و این خود مرگه...

دفتر خاطرات عزیزم 

نمیدونم دیگه بتونم بنویسم یا نه ولی ممنونم که تنها همدمم بودی

خداحافظ

 

 

 

 

- فیکشنی که منتشر نخواهد شد 

 


اینبار واقعا مردد بودم که این یکیرو منتشر کنم یا نه ولی در اخر گفتم هر چه باداباد 

امیدوارم خوشتون اومده باشه 


یکی بهم گفت ارزش دوباره پست کردن رو داره منم میخوام دوباره پستش کنم برای اخرین بار اوکی؟ 

و یچیزی یه کلیشه ی احمقانه هست که میگه اگه اون خوشحاله با کسی که دوسش داره پس منم خوشحالم این کلیشه یه دروغ محضه و شاید کل هدفم از نوشتنش همین بود رد کردن یه کلیشه ی قدیمی و مزخرف 

 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7