Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl دوشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ب.ظ

Just die?

توی زندگی موقعیت هایی بود که احساس خستگی میکردم 

نه هر خستگی ، خسته از دنیا و ادم هاش بودم 

از دنیایی که جز سیاهی چیزی برام نداشت 

فکر میکردم راهی جز کشتن خودم و نبودن توی این دنیا ندارم 

اما الان احساس میکنم میخوام زندگی کنم 

با کسایی اشنا شدم که لبخند پرکشیده از چشما و لبای منو بهم برگردوندن 

کسایی که پشتمو بر خلاف گذشته خالی نکردن و کنارم موندن 

به لطف اونا من چیزی بنام ارامش تجربه کردم! 

و برخلاف گذشته که هر شب با فکر و خیال های مسخره نمیتونستم بخوابم،  الان هرشب با لبخند روی لبام میخوابم

دیگه اون سنگینی رو روی قلبم حس نمیکنم 

هنوزم من همون ادم سرد و بی حسم ولی حداقل الان بهترم 

شاید با لبام زیاد نخندم ولی با چشمام میخندم 

و من با بخشیدن شروع کردم 

من خودم رو بخشیدم 

منی که بیشتر از بقیه به خودم ظلم کرده بودم و پشت خودمو خالی کرده بودم 

منی که سکوت کردم و اشتباهات تکرار شدن 

و الان من درسمو گرفتم! 

من قویتر از گذشته برگشتم و نمیذارم زمینم بزنن 

من برگشتم:)

 

# کیم یول 24 ساله

 

 

- بخشی از فیکشنی که در اینده شاید  نوشته شود

 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7