Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl جمعه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ب.ظ

First

صدا زدن های مکرر دوستشو میشنید ولی نمیتونست بمونه 

با سرعت از دانشگاه خارج شد و سر کار پاره وقتش رفت

تقریبا بیشتر زندگیش یا کار میکرد یا درس میخوند 

با به یاد اوردن حرف معلم دبیرستانش پوزخند تلخی روی لبش نشست 

" ساعتایی که مطالعه میکنی نمراتت رو مشخص میکنه"

"ولی الان چی!؟ الان کاری جز درس خوندن بلد نیستم "

گاهی از فکرای توی سرش احساس سرگیجه میکرد

به چیزهایی فکر میکرد که مهم نبودن 

به اتفاقاتی که گذشته بودن حتی مهم هم نبودن 

مثل پروژه اخر ترم قبلی و چیزایی نظیر این 

توی سرش پر از چرا ها و هزاران سوال بود 

با شنیدن صدای در کافه سرشو بالا آورد و به فردی که وارد شد نگاه کرد 

فرد خوش چهره ای بود 

پوست سفید و قد بلندش خیلی توی چشم بود 

ولی بیشتر از اون چشمای بیروحش مشخص بودن

با همون چهره ی سردش جلو اومد 

- یه آیس امریکانو لطفا 

لبخند ارومی به مشتری جدید زد 

+ حتما ..3 دلار میشه 

پسر پول رو پرداخت کرد و منتظر موند

چند دقیقه بعد سفارشش رو تحویل گرفت و تشکر ارومی کرد 

با رفتن پسر به ساعت نگاه کرد و دید تایم کاریش تمام شده و باید بره 

سمت دفتر رییسش رفت 

اروم در زد و با اجازه ی اون وارد شد 

+ عام وقت بخیر رییس تایم کاریم تمومه میتونم حقوق امروزم رو بگیرم؟

مرد نگاه بی تفاوتی بهش انداخت 

- نخیر نمیشه مشتریا ازت راضی نیستن خصوصا امروز حقوق نداری فعلا 

سعی کرد یادش بیاد چیکار کرده که میگن خوب نبوده 

ولی هیچی یادش نمیومد 

+ رییس من به این پول نیاز دارم و جدای از اون این حقمه لطفا 

مرد نیشخندی زد و با دست به در خروجی اشاره کرد

دیگه نتونست تحمل کنه و صداشو بالا برد 

+ رییس این درست نیست من دارم از زندگیم میگذرم و اینجا کار میکنم ولی این کارتون بی عدالتیه 

مرد با اخم غلیظی بلند شد و یقه ی پسر رو گرفت 

- تو فک کردی با بیست سال سن میتونی به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم؟ گورتو گم کن پسره ی احمق 

و بعد از حرفش مشت محکمی به صورت سفید پسر زد 

پسر با بهت دستشو روی زخم کنار لبش گذاشت و با ترس به مرد خیره شد 

دیدن این چهره از صاحبکارش یادآور خاطرات تلخ گذشتش بودن 

بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه میلرزید و نمیتونست حرکت کنه 

احتمالا بازم یکی از همون حمله های عصبی بهش دست داده بود 

مرد که دید پسر نمیره خواست دوباره جلو بره که یهو در مغازه باز شد

همون مشتری با چشمای سردش و اخم ظریف بین ابروهاش وارد شده بود 

با قدم های محکمش اومد و جلوی پسر ایستاد و یقه ی مرد رو گرفت

- اجوشی کارت غیر قانونیه حق نداری دست روش بلند کنی الانم دعا کن نخواد شکایت کنه چون اگه بخواد منم به عنوان شاهد ، شهادت میدم

یقمو ول کرد که مرد چند قدم به عقب رفت 

سمت پسر رفت و با سختی از روی زمین بلندش کرد و از مغازه خارج شدن

پسر رو روی سکو نشوند و دستاشو دورش حلقه کرد 

میدونست دچار حمله ی عصبی شده خواهرشم همینطور بود

با به یاد اوردن خواهرش لبخند تلخی روی لبش نشست و دستاشو از دور پسر باز کرد 

و در عوض صورتشو قاب کرد 

- نگاه کن هیچی نیست ... تموم شد خب؟ من اینجام دیگه کسی نمیتونه کاری بکنه 

بعد از دقایقی تنفس پسر به حالت عادی برگشت و به ناجیش نگاه کرد 

و تازه متوجه شد این پسر همون مشتری امروزشه 

با دستپاچگی ،دستاشو از دستای گرم مرد در آورد و بلند شد 

+ من واقعا ازتون ممنونم نمیدونم چطور جبران کنم ولی خیلی ممنونم یجورایی بهتون مدیونم 

مرد لبخند خشکی زد و دستشو روی بازوش گذاشت 

_ تشکر لازم نیست وظیفه ی انسانیمه 

پسر لبخند ارومی زد و تعظیم کوتاهی کرد 

ولی با به یاد اوردن چیزی با عجله سمت مرد چرخید 

+ اوه راستی من اسمتونو نمیدونم میتونیم آشنا شیم 

مرد اینبار خنده ای از کیوتیه پسر کرد و سرشو تکون داد 

- البته من مینهو هستم لی مینهو ... میتونی لینو صدام کنی 25  سالمه و دامپزشکم تو چی؟ 

با شنیدن سم مرد لباش به شکل او در اومد 

+ خب منم جیسونگ هستم هان جیسونگ...و خب 19 سالمه بزودی 20 سال و دانشجوی روانشناسیم خوشبختم 

و دستشو دراز کرد به طرف مرد 

مینهو دست سردشو بین دست گرم خودش گرفت 

- منم خوشبختم هانی ... من باید برم ولی میبینمت بزودی 

دستشو ول کرد و سمت ماشینش رفت قبل رفتن دستی برای جیسونگ تکون داد و لبخندی زد و بلافاصله وارد ماشینش و رفت 

ولی این تازه آغاز این دو نفر بود 

 

 

 

- بخشی از فیکشنی که قراره نوشته بشه 

 

پ.ن: کاپلشم که فک کنم واضحه مینسونگه مدیونید فک کنید رو این کاپل کراشم 

پ.ن: و همچنان فک نکنم بخوام کامنتای پستای این مدلیمو باز کنم 

 

 

کامنت دهی برای این مطلب فعلا قفل است
Made By Farhan TempNO.7