خب صب یکم کسالت داشتم ساعت هفت بیدار شدم
از ساعت 12:45 تا 2:30 کلاس زیست داشتم ک قرار شد چهارشنبه ها با شیمی باشه دیگه
اینروزا بطرز عجیبی روال نیستم و جوری نیست ک اتفاق خاصی افتاده باشه نه واقعا
فقط ذهنم زیادی ب عنوان ب درونگرا شلوغه
نهار ک خوردم با ی عزیزدلی چت کرم تا ساعت سه
سه تا چهار رفتم حموم و آماده شدم برم شیمی
و از شانس گند من هیچ آژانسی نبود دیر رسیدم ولی خداروشکر دبیر شروع نکرده بود
تا هفت کلاس بودم و نمیدونم واقعا دارم چیکار میکنم
یعنی حس میکنم یکی همینطوری داره وارد زندگیم میشه یچیزی تو مایه های دوستی اما
آخرین چیزی ک میخوام دقیقا همینه
وقتی برگشتم خونه دلم میخواد فقط بخوابم ک غیر ممکنه چون شب خوابم نمیبره دوباره
و فک کنم امروز جزو گند ترین روزهای زندگیمه و دلیلش شنیدن ی خبر بسیار مزخرف بنام ی مهمون عوضیه ک چشم دیدنشو ندادم و بنظر خودم منطقیه
و البته یچیزای خوبیم اتفاق افتاده مثل بازگشت واناوان هیچوقت هیچ گروهیو اندازه واناوان دوس نداشتم
من دیوونشم رسما و امیدوارم برگردن اونا علاوه بر اینکه فوق العاده با استعدادن خیلیم قوین و مثه فرشته ها میمونن
بهتون پیشنهاد میکنم فنشون شین