Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
bad girl
bad girl سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

میشه به این سوالا جواب بدید؟!

اهم راستش من چند تا سوال دارم و خوشحال میشم بهشون جواب بدید ^^

 

1.بنظرتون عشق وجود داره؟!اگه داره عشق چیه و چجوریه؟!

2.بنظرتون خیانت کار درستیه؟!چرا؟!و چه واکنشی نسبت بهش نشون میدین!!؟

3.منطقی بودن بهتره یا احساسی بودن؟!دلیلش؟!

4.هدفتون از انتخاب شغل آیندتون چیه؟ (مثلا اگه میخواید پزشک اطفال بشید چرا این شغل رو انتخاب کردین؟!)

5.ایا به خودکشی فک کردین تا الان؟! و دلیل خودکشی چی میتونه باشه؟ 

6.و مهم ترین سوال من با شماها چه نسبتی دارم دقیقا؟!لطفا همگی نسبتتون با بنده رو بگید چون بعضیارو دقیق نمیدونم 

 

 

اخیش بالاخره سوالاتمو پرسیدم جدن راجب جوابا کنجکاوم و دوس دارم بدونم نظر بقیه چیه 

Katrin ^^ Chichu ^^ Katrin ^^ عشقه نادی ام کسی روم چش نداشته باشه😐🔪 Li^^li .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 Katrin ^^ عشقه نادی ام کسی روم چش نداشته باشه😐🔪 Li^^li 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 Katrin ^^ عشقه نادی ام کسی روم چش نداشته باشه😐🔪 Li^^li 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵.. (میچانک😂😐) 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 Haran ‌‌‌‌‌‌ Arefeh 🍓🌈 شهید شد مرددد پودر شددددد بفاک رفتتتت bad girl 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵.. (میچانک😂😐) JEON JK 🖤🥀 ՏѦГѦ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖤🥀 ՏѦГѦ ‌‌‌‌‌‌‌ taehyung lover • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 •  𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 taehyung lover 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 taehyung lover taehyung lover .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 𝒩𝒶𝓈𝒽ℯ𝓃𝒶𝓈 ✞︎ 𝒩𝒶𝓈𝒽ℯ𝓃𝒶𝓈 ✞︎  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | taehyung lover  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | *-* Anita *-* Anita *-* Anita *-* Anita
Last Comments :
bad girl
bad girl سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۰۹ ق.ظ

تولدت مبارک بارانی

*اهم میکروفون رو در دست میگیره 

بارانی کیوتیم تولدت مبارک نوه اند دونسنگ گلم 

خیلی خیلی دوست دارم و مطمئنم انقد خوبی ک همه دوست دارن 

اولین روز اشناییمون انقد برا فندومامون عر زدیم ک شب شد 

و بعدش دیگه فهمیدم تو نوه من بیدی درواقع 

خیلیییییی خوبی تو دختر 

راستش من تو تبریک تولد گفتن افتضاحم پوزش میطلبم 

و اینکه میام وبت کادوتو میدم 

تولدت بازم مبارک کیوتی من 

bad girl
bad girl دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ب.ظ

اندر احوال یک روز عادیه انسانی بیکار بنام من(چه عنوانی اصن)

اهم من صب ساعت هشت و ربع بیدار شدم مدیونید فک کنید بیکار بودم 

خلاصه بیدار شدم دیدم همه خوابن:/ 

منم نشستم تلویزیون دیدم و بستنی خوردم 

بعدش بالاخره ساعت ده بقیه بیدار شدن ک الهام خانم گرامی منه فلک زده رو گیر اورده گفت ک من باید برم جایی این دوتا سیب زمینیو خلال کن 

خلاصه منم نشستم توی یک ساعت دوتا سیب زمینی خلال کردم دستم پوکید:/ 

تهشم دیدم نیومد پیام داد سرخش کن بی زحمت 

منم اول سیب زمینیارو نشسته ریختم تو ماهیتابه بعدش روغن ریختم نمکم ک نزدم سه بار روغن پرید رو دستم تا بالاخره درست شدن ولی تو نت نوشته بود طلایی شن مال من یه نمه قهوه ای سوخته شدن 

بعدشم ک نهار و اینا خوردم اومدم بیانو با کیانا زریدم تا پاسی از روز 

بعدش پسر عمو کوچولوم گف پاشو بیا خونمون حوصلش سر رفته بود منم رفتم اونجا  مجبورم کرد باش بازی کنم :/ 

زارتتتتتت من بچگیمم بازی نمیکردم و با هم خرید و فروش بازی کردیم 

تهشم من اومدم خونمون تا الان T_T 

خیلی روز خوبی بود فک کنم 

 

پ.ن:من اشپزیم محشره تعریفشو از فاطی نونا بپرسید اصن *-*

۰۰⁷ 𝑺𝑰𝑺𝑼 Arefeh 🍓🌈 شهید شد مرددد پودر شددددد بفاک رفتتتت 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... bts army 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... Arefeh 🍓🌈 شهید شد مرددد پودر شددددد بفاک رفتتتت 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... Arefeh 🍓🌈 شهید شد مرددد پودر شددددد بفاک رفتتتت bts army 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... موش فاضلابیه لونا -^-..من ی پشمکه تپل مپلم:| (𝒄𝒐𝒕𝒕𝒐𝒏) Arefeh 🍓🌈 شهید شد مرددد پودر شددددد بفاک رفتتتت 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ...  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | bts army 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ...  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  I need fucker dady🖤⛓ Please fuck me dady🤧 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... bts army 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 ۰۰⁷ 𝑺𝑰𝑺𝑼 ۰۰⁷ 𝑺𝑰𝑺𝑼 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... 𝒃𝒂𝒅 𝒌𝒊𝒏𝒈 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... SANA .. 𝕬𝖑𝖟𝖍𝖊𝖓 ‌‌‌‌  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ... 𝓴.𝓱𝓪𝓷𝓸𝓵 ...  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |
Last Comments :
bad girl
bad girl دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۱۶ ق.ظ

همههههه همهههه همهههه+جررررر میدونم دیوونه شدین+باید با زور بیارم فک کنم :/

همه برید به قسمت HBD و تاریخ تولدتون رو بگید 

چون من یادم میره گاهی 

انقدم اپدیت میکنم ک همه بگن 

با تشکررررر

 

جدن خ انتشارش دادم اما تا همه نگن این بساط ادامه داره 

چون گاهی یادم میره تاریخارو بقیه دلخور میشن 

الانم با زبون خوش بگید تاریخشو

bad girl
bad girl شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۳۱ ب.ظ

mad kook

بدن بی جون تهیونگ روی تخت بود،جونگکوک پشت پنجره‌ی اتاقشون ایستاده بود و به آسمونِ قرمز رنگ نگاه میکرد.
- خوش شانس بودی،هوا قرمزه و انگار قراره برف سنگینی بباره...عاشق برف بودی و منم عاشق اینکه زیر برف بهت نگاه کنم
همونطور که قطره‌ی اشکش رو گونه‌ش میچکید لبخند کمرنگی زد و ادامه داد:
- خونه‌ی خالی بدون تو ترسناک بنظر میرسه اما برای من ترسناک ترین چیز این بود که رهات کنم و بعدها تورو با یکی دیگه ببینم،من از اینکه توی زندگیت نباشم میترسیدم...
سمت تهیونگ برگشت و همونطور که اشکاش رو پاک میکرد فریاد زد:
- تهیونگ من میترسیدم...میترسیدم روزی برسه که توی خیابون درحالیکه به راحتی فراموشم کردی و دستای یکی دیگه رو گرفتی ببینمت...میترسیدم توی خانواده‌ی جدیدت از خانواده‌ی دونفره‌مون خوشحال تر باشی...تهیونگ من از نداشتنت میترسیدم
به هق هق افتاده بود و حتی از نزدیک شدن به بدن بی جون تهیونگ میترسید،هشت روز گذشته با سمی که تهیه کرده بود نقشه‌ی قتل همسرش رو کشیده بود و حالا بعد از گذشت هشت روز همسرش رو برای همیشه از دست داده بود و صادقانه تنها پشیمونی‌ای که داشت غمِ ندیدنش بود وگرنه هیچ پشیمونی‌ای نداشت!
شیشه‌ی شراب قرمز رنگ رو از روی میز کنارش برداشت و گیلاسش رو پر کرد،قدمای لرزونش رو سمت تهیونگ برداشت و طولی نکشید تا کنارش روی تخت بشینه و به چهره‌ی رنگ پریده‌ش خیره بشه.

 

- یه شاتش با مقداری که توی هشت روز گذشته بهت دادم برابری میکنه،میگن اول قلبت می‌ایسته و فقط چند ثانیه طول میکشه تا بمیری،میتونم امیدوارباشم توی اون چند ثانیه که مغزت هوشیار بود بمن فکر کرده باشی؟

 

انگشت اشاره‌ش رو روی گونه‌ی سرد تهیونگ کشید و همونطور که نوازشش میکرد گفت:

 

- بهت گفته بودم امیدوارم دیگه همدیگه رو نبینیم نه؟ ولی کاش دوباره همدیگه رو ببینیم و اونموقع دیگه عاشقت نمیشم...به راحتی از کنارت رد میشم و توجهی به عطرت نمیکنم...این عشق ارزش دوباره شعله ور شدن رو نداره اما دلم برای چشمات تنگ میشه...

 

سعی کرد نفس عمیقی بکشه اما سم لعنتی داشت اثرش رو میذاشت،پاهاش داشتن بی حس میشن و سنگینی قفسه‌ی سینه‌ش حالش رو بدتر میکرد،دستش رو روی قلبش گذاشت و همونطور که بهش ضربه میزد به سختی زمزمه کرد:

 

- متاسفم...متاسفم که انقدر عاشقت بودم...انقدری که از خودمم دریغت کنم

 

 

Mad kook fan fiction _

 

پ.ن:ادرس وبو عوض کردم 

پ.ن2:این فیک خ قشنگه اما سد انده نویسندشم جزو معروفای واتپده دوس داشتید بخونیدش ورژن چانبکم داره اما این کاپلش کوکویه 

bad girl
bad girl جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ

کیانا

عزیزم اگه میبینی بیا خ زود تند سریع

bad girl
bad girl دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۹ ب.ظ

یکسال شد...نه? :)

الان یک ساله و چندین روزه اومدم بیان 

تو این وب دویست و خورده ای روز 

و تو وب قبلیم صد و نزدیک هشتاد روز بودم 

خیلی برام عجیب بود که موندم 

راستش من ادم تنوع طلبیم و کم پیش میاد یجا بمونم 

اما مثله اینکه اینبار موندم 

با خیلیا اشنا شدم 

خانواده تشکیل دادیم 

نسبتای بیان ممنوعه رو راه انداختم جررررر 

ساعت پنج صب با رایا زر میزدم 

شوهر یابی میکردیم با رایا 

اشنایی با یوکی 

ج ح بازی کردنا 

سریال ارمی های متوهم با الی و رایا و کوک 

تولدم 

تولد پون 

با ثنا و بقیه مسخره بازی در میوردیم 

دوران خوبی بود 

خاطرات تقرییا خوبیم بودن 

یادمه اولین بچم تانا بود 

دومیش کیانا اتفاقا روز تولد کیانا اشنا شدیم 

اولش ک اومدم راستش نمد چجوری اما خیلیا بام راحت بودن

مثلا قبل از هربار اعتراف ب کراششون با من راجبش حرف میزدن 

مدیونید فک کنید نود درصدشونم ب طلاق کشیدن جرررر 

اهم اگه بخوام از تجربیاتم بگم 

قطعا خ طول میکشه 

بیان در کنار تمام خوبیاش بدیای زیادیم برا کاربراش داره 

مثلا علاوه بر ادمای خوبی ک توشن متاسفانه ادمای خاله زنکم توش زیاده 

ولی خب باید تحمل کرد 

اتفاقی ک پارسال افتاد نمونه بارزش بود من تو فک کنم دی 

یا اذر بود ک خیلیارو بخاطر یسری اتفاقات از دست دادم 

اما بعدش تونستم بلند شم 

شاید اونا برنگشتن اما من برگشتم و با خیلیا اشنا شدم 

اما از خوبیاشم باید گفت دیگه 

مثلا گاهی اوقات با وجود خیلیا حس میکنم ی خانواده واقعی دارم 

واقعا حس جالبیه برام 

من اینجا بالغ شدم و شخصیت خیلی پخته تری ساختم و بابتش خوشحالم جدن خیلیا ک از اول اول منو میشناختن میدونن چی میگم و تا چه حد  تغییر کردم و بهتر شدم تقرییا 

یا مثلا جزو بهترین خاطراتم اشنایی با نونا و پون پون بود 

پون پون کسی بود ک سخت باهام کنار اومد اما همیشه و همیشه تو قلبم میمونه و کسیه ک از همه بیشتر منو میشناسه 

و اشنایی با خیلیای دیگه ک از ته ته قلبم عاشقشونم 

خیلی جاها گوش دادم 

خیلی جاها درک کردم 

خیلی جاها راهنمایی و نصیحت کردم 

و گاها مسخره بازیم در اوردم 

و از ته ته ته قلبم متشکرم ک خیلی از لحظاتتون رو باهام شریک شدید 

ممنونم که بهم اعتماد کردید و ممنونم از خیلیا ک همیشه کنارم موندن 

یه تشکر ویژه دارم این اخر از یکی که خودش نمیدونه اما بزرگترین کسی که بهم گاها روحیه میده خودشه 

اها این حرف اخرم بگم 

قبل از رفتن یکم ب کسایی ک صادقانه دوستون دارن فک کنید 

نمیگم خودتون رو فراموش کنید نه 

فقط بدونید با رفتنتون خیلیا رو از دست میدین ک باارشید براشون 

ممنونم که خوندید 

و تبریک به من که یکسال و خورده ای موندم 

و تبریک ب شما که تحملم کردین 

و اینم یادتون بمونه

رویاهاتونو ول نکنید 

به قصد زدن از خواب و خوراکتونم شده دنبالشون کنید 

رویاها میتونن واقعی بشن بشرطی ک ما شجاعت دنبالشون کردن رو داشته باشیم 

نخواستم مثه بقیه کامنتارو باز بزارم و جشن و اینا بگیرم 

فقط یه پست میذارم ک خب همینه دیگه 

گود لاک گایز 

 

پ.ن:چقد طولانی شد نمیخواستم انقد شه ایش 

• 𝘑𝘪𝘸𝘰𝘰 •  • 𝘑𝘪𝘸𝘰𝘰 •  • 𝘑𝘪𝘸𝘰𝘰 •  Park  HaeRay Park  HaeRay Park  HaeRay Park  HaeRay Park  HaeRay
Last Comments :
bad girl
bad girl دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۳۰ ب.ظ

سی روز سی سوال از دارک کویین *-*+پایان چالش

اولین روز : به نظر خودت چه چیزی در شخصیتت جالبه ؟

اممم احتمالا منطقی بودنم من ادم بشدت منطقیم و خیلی کم پیش میاد به احساساتم اهمیت بدم و احتمالا زیادی از حد باهوش و تیزبین بودنمه گاهی قبل از اینکه بقیه بم بگن من خیلی چیزا رو میفهمم 

 

دومین روز : اگه بخوای یه استارت- آپ ( همون بیزینس و تجارت ) راه بندازی، اون در مورد چی خواهد بود ؟

عاممم کارخونه شکلات تلخ لعنتی خیلی خوش طعمه 

 

سومین روز : شب یا روز و چرا ؟

 

شب بخاطر ارامشش و از همه مهم تر نبودن کسی کنارم 

 

چهارمین روز : ترجیح میدی به دریا بری یا کوه ؟

دریا قشنگ تره 

 

پنجمین روز : به بهشت و جهنم اعتقاد داری ؟ 

اره اعتقاد دارم و اینکه از نظر من جهنم هرکسی اون عذاب وجدانیه ک تحملش میکنه 

 

ششمین روز : خیال یا واقعیت و چرا ؟ 

واقعیت...ترجیح میدم چیزیو باور کنم ک وجود داره نه چیزی ک قرار نیس بش برسم قبلا وقتی مثلا ی بچه ده ساله بودم خیلییییی خیال پرداز بودم اما الان اصلا از اهل حتی رویا داشتنم نیستم 

 

هفتمین روز : آیا خودت رو فردی برنامه ریز میدونی؟ 

 

اممم یجورایی اره برنامه ریزیم خوبه 

 

هشتمین روز : زندگی برای کار، یا کار برای زندگی ؟ 

کار برای زندگی 

ما برای اینکه زندگی کنیم باید کار کنیم 

 

نهمین روز : مسئولیتی که ازش سر باز میزنی ( از انجامش امتناع میکنی ).

 

کارای خونه از کوچیکترینش مثه جمع کردن سفره بگیر تا بزرگاش فقط یبار انجام دادم فک کنم 

اخیرا مراقبت کردن از سایرین نزدیکان:/

اهمیت ندادن به سلامت جسمی 

همینا به ذهنم رسید 

 

 

 

دهمین روز : چیزهایی که تو رو قدرتمند و توانمند میکنن.

اهمیت ندادن به اطرافیان مزخرف 

مستقل بودن 

سالم غذاخوردن و زندگی کردن تقریبا 

بی اهمیتی نسبت به مشکلات اطرافم جدیدن تو خونه 

نشون ندادن احساسات واقعی 

درونگرا بودن 

گوش دادن به کسایی که واقعا نیاز بهش شنیده شدن دارن 

 

یازدهمین روز : به نظرت گیاهخواری صحیحه ؟ 

خیر بشدت مخالف گیاهخواریم ولی خب هرکسی سلیقه ای داره منم گوشت خوارم بشدت و بنظرم خیلی از پروتیین هایی ک توی گوشت هست توی گیاه نیست از طرف دیگه فقط زمانی ک میخواستم رژیم بگیرم مجبور شدم تقریبا سه ماه به گیاهخواری رو بیارم برا همین ابدا خوشم نمیاد ازش بهرحال ادما متفاوتن و این نظر منه 

 

دوازدهمین روز : لیست ده چیزی که نمایانگر تو هستن

_the truth untold 

_Black swan 

_Fox and wolf 

_باله 

 راستش فقط همیناست دیگه چیزی نیست 

 

سیزدهمین روز : ده چیز رو نام ببر که بهت استرس میدن.

راستش من ادم بشدت استرسیم و اینو پون و نونای جینگولمم فهمیدن 

-اینده 

_دور شدن از کسایی ک دوسشون دارم 

_فهمیدن بودنم تو بیان توسط دد گرامی 

_باختن 

_امتحان 

_حال بد اطرافیانم 

_گم شدن دفتر خاطراتم 

_فاش شدن رازام 

_قبول شدن تو کنکور 

_سروصدا و دعوا کردن 

_دیدن کسایی ک ازشون بدم میاد 

_از دست دادن کسایی ک دوسشون دارم 

 

چهاردهمین روز : اگه میتونستی پنج تا حرفه/اخلاق/مسیر زندگی ت رو عوض کنی، اونها چی بودن؟

قطعا این بود ک کمتر منطقی میبودم و بیشتر ب بقیه کمک میکردم و انقد مطیع چن نفر خاص نبودم و سرکش و عوضی بار میومدم و گیتار زدن و نقاشیو ادامه میدادم و  الکی  خودمو اذیت نمیکردم و بیشتر خودمو دوس داشتم 

 

پونزدهمین روز : در مورد چیزهایی که میخوای تو کشورت تغییر بدی بنویس.

 

قطعا برداشتن کنکور سراسری و یه روش راحت برای طلاق و اینکه بچه ها با والدین تا اوجش پونزده سالگی زندگی کنن و بعدش برن خونه خودشون 

ازدواج رو ممنوع کنن:/  جدن یکی از فانتزیامه 

و اینکه هرکسی بتونه بدون معدل و کنکور و اینا شغلشو انتخاب کنه 

 

 

شونزدهمین روز : نظرت در مورد داشتن فرزند. 

 

مخالف صددرصدی بچه داشتنم چون معتقدم مادر خوبی نمیشم و دلیل دارم براش از طرفی من ادمیم ک ابدا بتونم بودن کسی کنارمو تحمل کنم  چ برسه ب ی بچه  و دوس ندارم چیزی مانع موفقیتم بشه حتی اگه اون چیز خانوادم یا بچه و این کوفت و زهرماریا باشه 

در اخر من دوس ندارم کسیو بدبخت کنم و بیارم جایی ک ارزش بودن رو نداره 

 

 

 

هفدهمین روز : از تولد تا مرگتون رو به صورت طرح کلی ( یه جور خلاصه ) بنویسید. 

 

یک تا چهارسالگی:راه رفتن,حرف زدن

 

پنج تا ده سالگی:تغییرات کلی از احساسات به منطق,دور شدن از خیلیا,درونگرایی,کیپاپر شدن 

 

یازده تا چهارده سالگی:درس خون شدن,غذا خوردن بشدت,خودخواهی,برداشتن چتری هام بعد از شیش سال و تغییر مدل موهام 

 

پونزده تا هفده سالگی:بازم درس خونی,کم حرفی,ورزش کردن,رژیم گرفتن بصورت جدی,سرد شدن نسبت به همه,یاد گیری بی تفاوتی,کنار اومدن با همه چیز  

 

هجده تا پایان عمرم:نمیدونم 

 

هجدهمین روز : قهرمان بچگی های تو کی بوده؟ 

 

 

کسی نبوده جدن شااااااید مامانم بود چون اون ی زن همه چیز تموم بود ولی بعدن اصلا کسی نبود ک من تو ذهنم ساختم پس قهرمانی یجورایی نداشتم و ندارم 

 

نوزدهمین روز : یه نامه به اولین عشقت

 

اهم سلام عشق اولم عاا نمد چی بگم راستش البته من خیلی بچه بودم که اسم تورو گذاشتم عشق 

اممم چیزی برا گفتن ندارم فقط اینکه خداروشکررر از شرت راحت شدم و دارم زندگیمو میکنم 

 

 

 

بیستمین روز : پدر و مادرت چطور با هم آشنا شدن ؟ 

 

دقیق نمیدونم ولی فک کنم فامیل بودن ؟!اره فامیل بودن دختر خاله و پسر خاله متاسفانهههههههههه تف بر ازدواج مخصوصا فامیلیش 

 

 

بیست و یکمین روز : پنج چیز برای به یاد آوردن، وقتی اوضاع سخت و غیرقابل تحمله.

1.هنوز عطرای زیادی مونده که تست نکردم و مغازه عطرفروشی نخریدمXD

2.یکی داره بخاطرم تلاش میکنه 

3.من باید برم دانشگاه و مستقل شم 

4.نمیدونم 

5.نمیدونم فک نکنم چیزی باشه 

+مدیونید فک کنید من دیوونه عطر و ادکلنم 

 

 

بیست و دومین روز : من خوشحالم که این چیزها در این ماه برام اتفاق افتاد :

دونفر ازدواجشون کنسل شد خداروشکررر 

دوتا عطری که دوس داشتمو خریدم هرچند فیک 

تو ازمایشم چیز چندان خاصی نبود 

موهامو خرمایی کردم 

لاک جدید خریدم 

جزء سی قرانو حفظ کردم 

درسام تموم شدن 

بالاخره فهمیدم میخوام چیکاره بشم 

بابام کمتر میومد خونه 

دو کیلو ورزن کم کردم 

و همین دیگه فک کنم 

نصف لباسامو بخشیدم به بقیه 

 

بیست و سومین روز : کاری که میخوای انجام بدی تا در یادها بمونه 

 

به بقیه گوش کنم تا اخرین لحظه عمرم 

خشونت مدرسه ای رو ریشه کن کنم 

به قاتلین قتل های غیرعمد کمک کنم 

و به سازمان جهانی یونیسف بپیوندم 

به بچه های بی سرپرست و بدسرپرست کمک کنم 

جاست دیس 

 

 

 

بیست و چهارمین روز : چه کارایی انجام میدی وقتی میخوای از ( از مشکلات و سختی ها ) فرار کنی ؟

🗝 

هیچی فقط منتظر میمونم تا بالاخره تموم شه گاهیم چند تا ظرف میشورم ولی خودمم میدونم فرار کردن از سختی ها غیرممکنه 

 

 

بیست و پنجمین روز : فصل مورد علاقت و چرا ؟

تابستون D:

زمستون 

چون سرده 

 

بیست و ششمین روز : سبک خوراکی و غذایی مورد علاقت.

انواع مرغ فقط تو خورشت نه 

غذاهای کبابیو دوس دارم 

غذاهای ایتالیایی هم عالین 

همبرگر و مرغ سوخاریم میدوستم 

خرچنگم دوس دارم اما ماهی  ومیگو نه زیاد 

 

 

بیست و هفتمین روز : زندگی کاری ایده آل خودت رو چطوری تصور میکنی؟ 

 

 

یه زندگی ک داخلش خودم تنها باشم تو یه خونه نسبتا کوچیک خودم کار کنم و زندگیمو بچرخونم 


بیست و هشتمین روز : پنج چیزی تو رو سرخوش میکنه؟

 

ترجمه کردن 

غذا خوردن 

لبخند اوردن ب لب بقیه 

شنا کردن 

دویدن 

 


بیست و نهمین روز : آیا حضور من، در دنیا تغییری ایجاد کرده ؟ 


نه قطعا نکرده فقط به لطف بعضی چیزای بنده خانوادم نسبت ب بقیه جایگاه بالاتری دارن 

 


سی امین روز : به چه کسی شباهت ( از لحاظ ظاهر ) داری ؟ 

راستش یکم خیلی کم ب بابام شباهتی به مامانم ندارم چهرمون از همه لحاظ برعکسه 

اما کپی برابر اصل یکی دیگه هم هستم فقط موهای من خیلی بلند و صافه موهای اون کوتاهه 

 

 

 


اند پایان چالش بالاخره اینم تموم شد جدن خسته نباشم 

K.нαησℓ `. K.нαησℓ `. K.нαησℓ `. K.нαησℓ `. 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya هایدوک Rooni AM.NAMKOOKV :) Rooni AM.NAMKOOKV :) Rooni AM.NAMKOOKV :) LiLi_karlA🍓 LiLi_karlA🍓 Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) Park hae ray  (پشمالوی فاکر :|) • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • • 𝐉𝐈𝐖𝐎𝐎 • 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏 𝒓𝒊 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 Sana Pater .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 .. 𝙋𝙖𝙧𝙞𝙣𝙖𝙯 𝗝𝗼𝗵𝗻 ‌‌‌‌‌‌ ‌ 𝗝𝗼𝗵𝗻 ‌‌‌‌‌‌ ‌ 𝗝𝗼𝗵𝗻 ‌‌‌‌‌‌ ‌ Vkook. Darya Vkook. Darya Vkook. Darya 𝗝𝗼𝗵𝗻 ‌‌‌‌‌‌ ‌  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 |  | 𝐊𝐞𝐯𝐢𝐧 | ☕.  Kawaii
Last Comments :
bad girl
bad girl يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۲ ب.ظ

چالش"تو چالش نرو "

1-تاحالا استعدادتو کشف کردی؟اگه اره بگو:)

 

اره تو رقصیدن و خیلی از ورزشا و نقاشی استعداد دارم 

 

2-مسخره ترین فیم ایرانی که دیدی؟میدونم همشون مسخرن اما مسخره ترینش

 

ما شبکه های ایرانی نداریم بابامم زیاد خوشش نمیاد ببینیم فقط یه سریال دیدم اونم ممنوعه بوده فیلم ندیدم 

 

3-سمی ترین اهنگی که شنیدی؟

مهوش پریوش غلط کرد شوور کرد 

 

4-سرگرمی هات جز بیان چین؟

نقاشی کشیدن,لاک زدن,فیک نوشتن 

 

5-اگه میخاستی یه حرف بزنی که کل دنیا بشنوه چی بود؟

اهل درک باشید نه قضاوت هرکسیو تو گور خودش میبرن سو الکی تو کار هم دیگه دخالت نکنین 

 

6-فیلم مورد علاقت؟

سری فیلمای اونجرز,بیبی درایور 

 

7-اولین گروهی که باش فن کیپاپ شدی؟

اکسو 

 

8-اسم بهترین دوسستو بگو و براش یه اهنگ بزار*-*

 

ندارم 

 

9-بیشترین کلمه ای که تو کل روز استفاده میکنی؟

 

محض رضای خدا 

 

10-بگو منو تو تصوراتت چه شکلی میبینی؟*-*(توضیح بده فرزندم)

 

راستش تصوری ندارم عزیزم 

 

 



منبع

قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۳۳ ۳۴ ۳۵ ۳۶ ۳۷ ۳۸ ۳۹ ---- ۴۸ ۴۹ ۵۰ بعدی
Made By Farhan TempNO.7