شوکو نکبت
شوکو من نمیتونم تو ناشناس بگم همینجا میگم
وبت بالا نمیاد نکبت
شوکو من نمیتونم تو ناشناس بگم همینجا میگم
وبت بالا نمیاد نکبت
موآ های عزیز یه سوال دارم
کسی اسم برنامه ای که توی کلیپ زیر هست رو بلده ؟
خیلی دنبالشم ولی اصلا یادم نمیاد کدوم برنامست
اگه کسی میدونه ممنون میشم بگه
سلام به همگییی
عام این یه پست تشکر از شماهاست
راستش امسال واقعا تبریکاتون خیلی دلگرمم کرد
درسته بعضیاش خیلی سمی بودنXDDD
ولی واقعا دوسشون داشتم*-*
17 سالگی با تموم مزخرف بودن و خوبیاش برای من تموم شد
و من رسما وارد 18 سالگی شدم
اممم بقول هیون الان دیگه جرمی مرتکب شم باید برم زندان نه؟XDD
خب توی یکسال اخیر نزدیک دوسال که اومدم
قاعدتا اونایی که منو مدت زیادیه میشناسن میدونن تا حدی تغییر کردم
و این تغییر، تغییر خوبی بود
خیلی بالغ تر و بهتر شدم واقعا
و این خوب بود برای من
حس بهتری دارم واقعا حس سبکی همچین حسیه
شخصیت واقعیه من همونیه که جیوو دیشب دید
چندان فرقی نداشت ولی بقول دوستم که دیشب بود میگفت تو مدرسه هیچچچچچ شباهتی به بیرون مد ندارمXDDD
بدبخت راست میگه سوال میپرسه مثلا جوابش خیلی طولانی باشه یه هوم فقطXDD
کلا بقول مای نکبت میگه من یه عدد بچ به تمام معنا هستم که علاوه بر بچ بودن بازیگر خوبیمXDDD
حالا همشون جریان دارن اینا•-•
وای دیشب رفتم اونجا دنبال جیوو بودم بعد دیدم عه دوتا دختر لباساشون شبیه همه
اول شک کردم و هی نگاشون میکردم بعد دیدم زارت خودشه•-•
بعدشم ایشون پیتزا خورد ولی من بعلت تنفر خالصانم یچیز دیگه خوردم •-•
بعد از اونم که دیگه وقت رفتن شد ان دو را در آغوش گرفتم و یه حقیقت تلخ توی سرم کوبیده شد
اونم اینه که قدم از یونای نکبت کوتاهتر بودددددXDDDD
ولی در کل با تموم اینا تجربه خوبی بود*-*
من کلا ازین کارا زیاد نکردم ولی حال داد
تازه جیوو به عمه ی منم گفت خیلی کیوتی XDD
حالا بگذریم زیاد حاشیه رفتم
اهم ممنونم ازتون که این مدت کنار من بودید
البته میدونم باعث افتخارتونه هااا ولی خب
بعدا جبران میکنم برا همتون*-*
سلام به همگی
خب من بالاخره تصمیم گرفتم یه پست با کامنت باز بعد مدتی بذارم
راستش اینکه حوصلم سر رفته هم توش تاثیر داره:"
خلاصه بگذریم
اونروز تو وب جیوو نکبت عزیزم یچیزی دیدم کنجکاو شدم
وایبی که بهتون میدم چیه؟"-"
اینو از وب همون بشر کش رفتم
و خلاصه اینکه همین بیاید دلم برا بعضیاتون تنگیدهT-T
پسر با چهره ای آویزون کنارش قدم میزد
- میدونی هیونگ این مزخرفه که بقیه فکر میکنن همه چیز رو راجب میدونن و به راحتی قضاوتت میکنن در حالیکه ، اونا حتی توی واقعی رو نمیشناسن
مرد پوزخند تلخی زد:
+ دنیا همینطوره تو نه میتونی تغییرش بدی نه سازگار شی باهاش فقط باید تحملش کنی
پسر با اخم ظریفی برگشت سمتش:
- تا کی هیونگ؟ تا کی باید قربانی بقیه باشیم؟ ما برابریم
مرد نفس عمیقی کشید و دستاشو مشت کرد:
+ درسته ما برابریم ولی خودمون بین خودمون تفاوت قائل میشیم
پسر دیگه نتونست این بی تفاوتی رو تحمل کنه:
- توی لعنتی چرا جوری رفتار میکنی که انگار بی تفاوتی؟ چرا وانمود میکنی ما فقط دوستیم ها؟ من برای تو چی هستم هیونگ؟
مرد پوزخند پررنگ تری زد و صداشو یکم بالا برد:
+ تو همین الان داشتی راجب قضاوت کردن حرف میزدی درحالیکه تو خودت بیشتر از هرکسی داری ما رو قضاوت میکنی... چشماتو باز کن ! من قربانی همین بی عدالتیام. از من نخواه آزادانه باهات باشم و دستتو بگیرم حداقل نه الان
بدون توجه به چشمای اشکی و چهره ی پشیمون پسر قدم هاشو تند کرد و از نگاه بیخود مردم دور شد
# یه اسپویل دیگه برای آینده
- تو نمیتونی ادمارو عوض کنی
+ پس باید چیکار کنم ؟ سکوت کنم؟ یا خودمو شبیه اونا بکنم ؟
- فقط بگذر ازش وقتی نمیتونی بجنگی حتی شروعشم نکن
+ بدون مبارزه کتار کشیدن درسته بنظرت؟
- راه دیگه ای نداری شاید بیرحمانه باشه ولی در برابرشون قدرتی نداری
# یه اسپویل کوچولو برای اینده*-*
خب اون چالش سی روز با ایدل رو من کلا نرفتم
و تصمیم گرفتم چالش خودمو برم*-*
اینجوری که هرروز من یکی از بایسامو پست میکنم و چند تا عکس و گیف ازش میذارم
صدا زدن های مکرر دوستشو میشنید ولی نمیتونست بمونه
با سرعت از دانشگاه خارج شد و سر کار پاره وقتش رفت
تقریبا بیشتر زندگیش یا کار میکرد یا درس میخوند
با به یاد اوردن حرف معلم دبیرستانش پوزخند تلخی روی لبش نشست
" ساعتایی که مطالعه میکنی نمراتت رو مشخص میکنه"
"ولی الان چی!؟ الان کاری جز درس خوندن بلد نیستم "
گاهی از فکرای توی سرش احساس سرگیجه میکرد
به چیزهایی فکر میکرد که مهم نبودن
به اتفاقاتی که گذشته بودن حتی مهم هم نبودن
مثل پروژه اخر ترم قبلی و چیزایی نظیر این
توی سرش پر از چرا ها و هزاران سوال بود
با شنیدن صدای در کافه سرشو بالا آورد و به فردی که وارد شد نگاه کرد
فرد خوش چهره ای بود
پوست سفید و قد بلندش خیلی توی چشم بود
ولی بیشتر از اون چشمای بیروحش مشخص بودن
با همون چهره ی سردش جلو اومد
- یه آیس امریکانو لطفا
لبخند ارومی به مشتری جدید زد
+ حتما ..3 دلار میشه
پسر پول رو پرداخت کرد و منتظر موند
چند دقیقه بعد سفارشش رو تحویل گرفت و تشکر ارومی کرد
با رفتن پسر به ساعت نگاه کرد و دید تایم کاریش تمام شده و باید بره
سمت دفتر رییسش رفت
اروم در زد و با اجازه ی اون وارد شد
+ عام وقت بخیر رییس تایم کاریم تمومه میتونم حقوق امروزم رو بگیرم؟
مرد نگاه بی تفاوتی بهش انداخت
- نخیر نمیشه مشتریا ازت راضی نیستن خصوصا امروز حقوق نداری فعلا
سعی کرد یادش بیاد چیکار کرده که میگن خوب نبوده
ولی هیچی یادش نمیومد
+ رییس من به این پول نیاز دارم و جدای از اون این حقمه لطفا
مرد نیشخندی زد و با دست به در خروجی اشاره کرد
دیگه نتونست تحمل کنه و صداشو بالا برد
+ رییس این درست نیست من دارم از زندگیم میگذرم و اینجا کار میکنم ولی این کارتون بی عدالتیه
مرد با اخم غلیظی بلند شد و یقه ی پسر رو گرفت
- تو فک کردی با بیست سال سن میتونی به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم؟ گورتو گم کن پسره ی احمق
و بعد از حرفش مشت محکمی به صورت سفید پسر زد
پسر با بهت دستشو روی زخم کنار لبش گذاشت و با ترس به مرد خیره شد
دیدن این چهره از صاحبکارش یادآور خاطرات تلخ گذشتش بودن
بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه میلرزید و نمیتونست حرکت کنه
احتمالا بازم یکی از همون حمله های عصبی بهش دست داده بود
مرد که دید پسر نمیره خواست دوباره جلو بره که یهو در مغازه باز شد
همون مشتری با چشمای سردش و اخم ظریف بین ابروهاش وارد شده بود
با قدم های محکمش اومد و جلوی پسر ایستاد و یقه ی مرد رو گرفت
- اجوشی کارت غیر قانونیه حق نداری دست روش بلند کنی الانم دعا کن نخواد شکایت کنه چون اگه بخواد منم به عنوان شاهد ، شهادت میدم
یقمو ول کرد که مرد چند قدم به عقب رفت
سمت پسر رفت و با سختی از روی زمین بلندش کرد و از مغازه خارج شدن
پسر رو روی سکو نشوند و دستاشو دورش حلقه کرد
میدونست دچار حمله ی عصبی شده خواهرشم همینطور بود
با به یاد اوردن خواهرش لبخند تلخی روی لبش نشست و دستاشو از دور پسر باز کرد
و در عوض صورتشو قاب کرد
- نگاه کن هیچی نیست ... تموم شد خب؟ من اینجام دیگه کسی نمیتونه کاری بکنه
بعد از دقایقی تنفس پسر به حالت عادی برگشت و به ناجیش نگاه کرد
و تازه متوجه شد این پسر همون مشتری امروزشه
با دستپاچگی ،دستاشو از دستای گرم مرد در آورد و بلند شد
+ من واقعا ازتون ممنونم نمیدونم چطور جبران کنم ولی خیلی ممنونم یجورایی بهتون مدیونم
مرد لبخند خشکی زد و دستشو روی بازوش گذاشت
_ تشکر لازم نیست وظیفه ی انسانیمه
پسر لبخند ارومی زد و تعظیم کوتاهی کرد
ولی با به یاد اوردن چیزی با عجله سمت مرد چرخید
+ اوه راستی من اسمتونو نمیدونم میتونیم آشنا شیم
مرد اینبار خنده ای از کیوتیه پسر کرد و سرشو تکون داد
- البته من مینهو هستم لی مینهو ... میتونی لینو صدام کنی 25 سالمه و دامپزشکم تو چی؟
با شنیدن سم مرد لباش به شکل او در اومد
+ خب منم جیسونگ هستم هان جیسونگ...و خب 19 سالمه بزودی 20 سال و دانشجوی روانشناسیم خوشبختم
و دستشو دراز کرد به طرف مرد
مینهو دست سردشو بین دست گرم خودش گرفت
- منم خوشبختم هانی ... من باید برم ولی میبینمت بزودی
دستشو ول کرد و سمت ماشینش رفت قبل رفتن دستی برای جیسونگ تکون داد و لبخندی زد و بلافاصله وارد ماشینش و رفت
ولی این تازه آغاز این دو نفر بود
- بخشی از فیکشنی که قراره نوشته بشه
پ.ن: کاپلشم که فک کنم واضحه مینسونگه مدیونید فک کنید رو این کاپل کراشم
پ.ن: و همچنان فک نکنم بخوام کامنتای پستای این مدلیمو باز کنم
21جولای
امروز توی مترو نگاه فردی رو روی خودم حس کردم و برگشتم پشت سرم رو دیدم
پسری با چهره ی سرد و چشمای بی روح بهم زل زده بود
انگار با چشماش تا عمق وجودم نفوذ میکرد
عجیب بود ولی برام آشنا بود خیلیم زیاد
2 ژانویه
بازم همون پسر رو دیدم با همون حالت چهره ی قبلی
یعنی اون منو میشناسه؟
پس چرا من یادم نمیاد؟
18 ژانویه
بازم همون ادم لعنتی داری گیجم میکنی
من نباید بهت فکر کنم نباید اینجوری باشه ولی هست
انگار مغزم تو رو فراموش کرده ولی قلبم تو رو یادشه
4فوریه
حس خیانت دارم
حیات به دختری که قراره باهاش ازدواج کنم
چرا وقتی دارم ازدواج میکنم قلب ، روح و ذهنم پیش یکی دیگست؟
پیش کسی که نمیشناسمش؟
من دیوونه شدم
یه دیوونه ی عوضی
29 فوریه
مدت زیادیه ندیدمش و کم کم دارم نگران میشم
عجیبه ولی تمرکز روی هیچی ندارم
نه کارم نه هانا نه هیچکس دیگه ای
باید پیداش کنم هرطور که شده
1 می
پیداش کردم بالاخره بعد از مدت ها ولی نه خودش رو بلکه سنگ قبرشو
نمیدونم چرا ولی اشکام بی اجازم سرازیر شدن
چرا قلبم انقدر درده؟ چرا لعنتی چرا؟
من میخواستم باهاش حرف بزنم حتی شده یک بار ولی این فقط یه رویا بود
14 می
دوستش یه نامه داد بهم نامه ای که اون برای من نوشته بود
خوندمش نه یک بار بلکه شاید هزار بار ولی بازم تغییر نکرد
من یادم اومد همه چیزشو
کسی که من بارها توی آغوش گرمش میخوابیدم رفته بود برای همیشه
رفت همونجایی که بابام قصشو میگفت برام
جایی بنام بهشت
الان خوشحالی مگه نه؟ دیگه راحتی؟
29 می
شاید دیره ولی باید بگم این رو
دوست دارم جهیون
خیلی دیره خیلی دیر ولی تو میشنوی مگه نه؟
یادته میگفتی وقتی یکی میمیره تبدیل به یه ستاره توی آسمون شب میشه و بهت گوش میکنه؟
تو ستاره ی شب منی جهیونا هرشب با پررنگ ترین ستاره آسمون حرف میزنم به امید اینکه تو باشی
توی نامه گفتی توی این دنیا لی تیونگی وجود نداره که عاشقت باشه
ولی درستش اینه تو این دنیا تیونگ و جهیون بهم نمیرسن
کجای دنیا عاشقا بهم رسیدن که ما دومیش باشیم!؟
هیچ جا
ولی بیا توی دنیای بعد عاشق هم بشیم بازم باشه ؟
دوستدار تو لی تیونگ
# من متاسفم ولی نمیتونم ادامه بدم
پوزخندی به حرفای تکراریش زد ...همیشه همین بود بهرحال بار اولشون نبود
- اوکی ادامه نده منم دارم میرم
بدون توجه به صدا زدن های مکررش پالتوی رو برداشت و به سمت خروجی کافه رفت
اگه میگفت نسبت به واژه ی متاسفم فوبیا داره دروغ نگفته بود
ادما واقعا گاهی رقت انگیزن
فکر میکنن هر اشتباهی با یه ببخشید و متاسفم ساده حل میشه اما نمیشه
و فرصت جبران دادن فقط بدترش میکنه
کسی که یکبار خیانت کنه بازم میکنه
ادما تغییر نمیکنن چون به اصطلاح ادمن
ولی همین ادما با یه نقاب مهربون اول وارد زندگیت میشن و در اخر تویی که میمونی
تو و سایه ی خودت
- بخشی از خاطرات لی تریونگ 24 ساله