چالش سی نامه ی 30 روزه
و بازهم منو یه چالش سی روزه ی جدید
اینبار یکم متفاوته و بازم ترجمش کردم خودم
روز اول:دوست صمیمیت
جدن ندارم دوست صمیمی
روز دوم:کراشت
خب کراش عزیزم بینهایت دوست دارم جوری ک نمیتونی حدسشم بزنی و حتی نمیدونی چقدر اما همیشه دوست خواهم داشت حتی اگه نباشی شاید اونموقع ک بهت گفتم جدی نگرفتی اما من کاملا جدیم کسی نیستم ک پا پس بکشم یا پشیمون بشم از انتخابت به عبارت ساده من دیگران نیستم :)
روز سوم :به والدینت
بابا :خب چی بگم جز اینکه دوست دارم
مامان:نمیدونم از کجاش بگم حرفام بهت خ زیاده ولی نه جاشه نه زمانش فقط بدون خیلی وقته برام تموم شدی از همون زمانیکه به جای مامان به زنت تغییر پیدا کردی تموم شدی و بعدش فهمیدم دلیلم برای شغل ایندم چیزی جز اذیت کردنت نبود میخواستم بت ثابت کنم ازت بهترم اما دیدم بدون ثابت کردنم بهترم ازت حداقل دل نمیشکونم و میتونم بشنوم بدون قضاوت کردن
روز چهارم:به خواهر و برادرتون
ندارم خواهر و برادر تک فرزندم
روز پنجم:به رویاهاتون
رویای خاصی ندارم فقط اینکه یه زندگی اروم و بی حاشیه داشته باشم و بتونم درمانگر باشم چیزی ک همیشه خواستم و از ته دل بخندم باصدای بلند
روز ششم:به یک غریبه
راستش چیزی به ذهنم نمیاد
روز هفتم:به اکست
جدن حرفی ندارم تو این مورد
روز هشتم:به بهترین دوست مجازیت
دوست واژه ی نامناسبیه و ابدن اعتقادی بش ندارم اما به پنج نفر میخوام چیزایی رو بگم
اول پونیو:پونیوی مهربونم کسی که بدجنس ترین ادما هم دوسش دارن خیلی زیاد دوست دارم و تا توی نکبت برگردی میشه گفت میمونم
دوم نونا:ای نونای کرم ریز حرص در بیار با اینکه این خصوصیتتو دوس دارم نابود کنم اما منکر مهربونیت نمیشم نکبت لاو یو
و سه نفر دیگه ک بینهایت دوسشون دارم و دوس دارم حتما ببینمشون یبار نمیتونم دقیق حرفامو بگم ولی خب امیدوارم خودتون بفهمید
روز نهم:کسی ک ارزو دارید اورا ملاقات کنید
زیادن کسایی ک دوس دارم ببینمشون
روز دهم:کسی که انقدرها ک دوست دارید با او صحبت نمیکنید
ایش خب درکت میکنم و میدونم سرت شلوغه بنابراین گله ای ندارم و از قبل قبول کردم
روز یازدهم :فرد فوت شده ای که ارزو دارید با او صحبت کنید
بابابزرگT_T جدن دوس داشتم ببینمت متاسفانه قبل دنیا اومدنم فوت کردی ولی خب عکستو دیدم و دیدم شباهت چهرم ب تو بیشتر از بقیست پدربزرگ امیدوارم بعدا همو ببینیم T_T
روز دوازدهم:شخصی که از او متنفر هستید/درد زیادی برای شما ایجاد کرده
مال من یه نفر نیست پنج نفره
نمیخوام حال خودم و کسایی ک میخونن رو بد کنم سو حرفی ندارم اما میخوام اذیت شدن تک تکتونو ببینم بیصبرانه منتظر اون روز هستم
روز سیزدهم :به کسی که میخوای فراموش کنی
فراموش کردم خیلی وقته فقط چند تا خاطره ی کمرنگ مونده
روز چهاردهم :به جایی /کسی که میخوای ازش فرار کنی
ماهشهر جاییه ک دوس ندارم باشم چون اصن بم نمیسازه
و شخصی ک ازش فرار میخوام بکنم خودمم احتمالا و افکار پراکندم
روز پونزدهم:به شخصی که دلت براش تنگ شده
احتمالا خوده قدیمیم هستی تقریبا شیش سالگیم
روز شونزدهم:به شخصی که توی کشور شما نیست و دلتنگش هستید
داییییی عای میص یو اخرین بار چن ماه پیش دیدمت و دوباره رفتی بی معرفتT_T امیدوارم بازم برگردی
روز هفدهم:راجب بچگیتون تا بزرگسالیتون بنویسید (صادق باشید و خجالت نکشید,کامل بگید حتی اگر طولانی باشد )
زارتتت این نامه سختترین نامه تا اینجاست و مجبورم سانسور دار بگم
خب من بچه ک بودم بسی محبوب بودم بابام دیوونه وار دوسم داشت برا همین اسممو پانته آ گذاشت مثله اسم خودشه یجورایی و برازندم بود
مادربزرگ مادریم و داییامم خیلی دوسم داشتن و با اسم پارمیس صدام میزنن البته دلیل دیگشم این بود ک مامانم تک دختر بود و شیش تا برادر داشت و بابامم هم تو فامیل پدری هم مادری مورد احترام بود
منم بچه ی ارومی بودم خیلیم اروم همیشه یجا بودم بدون حرکت یا کار خاصی فقط ی مشکل داشتم اونم این بود ک اصن خوابم درس نبود بد خواب بودم بیشتر تلویزیون میدیدم
تا شیش هفت سالگی شیراز بودیم بعدش اومدیم ماهشهر و تا همون سن والدینم هم شاغل بودن هم دانشجو سو خونه نبودن منم پیش مادربزرگم بودم و با اون مطبش میرفتم تقریبا بیشتر بیمارستان پارس منو میشناختن چون هم دنیا اومده بودم اونجا هم مادربزرگم اونجا کار میکرد
خلاصه بعدش ک اومدیم ماهشهر با عمو کوچیکم و مادربزرگ پدریم تو ی خونه بودیم اما همه میرفتن پی زندگیشون و منم زندگیه خودمو داشتم تنهایی تو خونه عاشق تنهایی بودم و هستم چون میتونم خودم باشم
یادمه همیشه بم میگفتن خواهر یا برادر نمیخوای منم میگفتم نه بابام مال منه فقط...دیوونه ی بابام بودم و هستم خیلی بیشتر از بقیه ی خانواده دوسش دارم
چهار سالم بود تصادف کردیم و من پام شکست مامانمم دستش شکست اما بابام خوب بود فقط بیهوش بودن هردوشون رفتیم بیمارستان و تموم اون زمان بابام پیشم بود نه کسی جز اون حتی مامانم بعد از اون من یادم میومد تصادفو و یبار ی وانت افتاده بود تو جوب منم رفتم پرسیدم کسی مرد یا نه؟ گاد همه داشتن از خنده میمردن اونزمان ک من پرسیدم اینو
سه سالم بود دختر عموم دنیا اومد یادم نمیاد راستش اون زمانو اما بزرگتر ک شدم فهمیدم من بچه ی ایده ال مامانم نیستم اون دختر عمومو دوس داشت حتی تا همین پارسال ک زنده بود
آنیتا یه دختر خوشگل و چشم رنگی بود موهاشم تقریبا روشن بود بیشتر ب مامانم شباهت داشت تا من
برونگرا و احساسی بود بازم برعکس من که خجالتی بودم
کلی دوست تو مدرسه داره و ی اکیپ هشت نفره هستن اما من تا جایی ک یادمه تنها بودم
حتی مسعله ای راجب خونشون نیست ک ب دوستاش نگه اما من؟! هیچوقت به هیچکس حتی خانواده هم راجب مساعلمون نمیگفتم
حتی استایلمونم متفاوت بود با هم من سنگین تر بودم اما اون تو خونه افتضاح تر از من بود
اون بی پروا بود شاد بود اما من ادمی بودم ک ب همه احترام میذاشتم و کاریو خارج از حوزه ی خودم انجام نمیداد
خلاصه زمان گذشت و گذشت من هیچی نمیگفتم ساکت میموندم تا بگذره یه دختر قانع بودم کسی نبودم ک ولخرج باشم یا اینجور چیزی توقع بیجا از کسیم نداشتم و متاسفانه بیشتر از سنم میفهمیدم دلیلی ک دلم با کسی صاف نبودم همین بود چون میدونستم خیلی چیزارو
من گوینده جالبی نبودم اما شنونده ی خوبی بودم بابام میگف وقتی بچه بودی همیشه وقتی از مامانت عصبی بودم میومدم پیش تو غر میزنم توعم یجوری نگا میکردی انگار میفهمیدی
ولی خب نمیشه همه چیو گفت اینا بهترین چیزایی بودن ک تجربه کردم بقیش سانسور خیلی داره نمیشه تعریف کرد جررررر
بهرحال من الان کسیم ک میبینید فقط تو واقعیت کم حرف ترم
روز هجدهم:کسی که میخواستید باشه اما نیست
نمیدونم فرد خاصی نیست
روز نوزدهم:شخصی که از گذشته تو ذهنتون باقی مونده چه خوب چه بد
از گذشته خیلیا تو ذهنم موندن اما مهم نیستن
روز بیستم:شخصی که قلبتون رو خیلی بد شکونده
بازم چیزی ندارم بگم:"
روز بیست و یکم :چند چیزی که باعث میشن از اروم به طوفانی تبدیل بشید
بخدا من اروم و طوفانیم یکیه اما
انواع گل هدیه دادن بهم هم حساسیت دارم هم ازش بدم میاد مخصوصا گل رز قرمز
سر و صدا,کتک کاری و ازین قبیل
گریه کردن بقیه یا خودم فرقی نداره
دختر بچه های لوس
خیانت
روز بیست و دوم:چیزی که اگه به عقب برمیگشتی تغییرش میدادی
احتمالا هیچوقت نمیذاشتم کسی روم تا این حد تغییر بذاره و به خواست خودم زندگی میکردم
روز بیست و سوم:اخرین شخصی که بوسیدینش
اهم خب بوسه داریم تا بوسه اما ازون نوعشو نداشتمو فک کنم اخرین کسی ک لپشو بوسیدم بابام بوده اونم دبستان بودم :" ذاتا اهل بغل و بوس و چمیدونم اینا نیستم
روز بیست و چهارم:شخصی که به شما بهترین خاطرات رو داده
نمیدونم
روز بیست و پنجم :شخصی که توی لحظات طوفانی زندگیتون میادش
معمولا تو طوفانی ترین لحظات خودم تنهام حقیقتا دیگران قاطی مشکلاتم نشن بهتره
روز بیست و ششم :اخرین شخصی که بهش یه قول دادید و تصمیم دارید بهش عمل کنید
اه جمعه هفته پیش ب یکی قول دادم ک خب خصوصیه ادامش
خاطره ی اخرین شام خانوادگیتون
روز بیست و هفتم :کسی که زندگیتون رو تغییر داد
عای دونت نو
روز بیست و هشتم:شخصی که ازش میترسی
من از ادمای تحت فشار میترسم و ادمای ترسناک برام زیادن نمیخوام اسم بگم
روز بیست و نهم:شخصی که هربار در ایینه میبینی (توصیف ظاهر) و بگید کدوم قسمت بدنتون رو بیشتر دوس دارید
خب یه ادم عادی مثه بقیه دیگه قد متوسط 159
میشه گفت چوب خشکه چون بسی لاغرم
چشمای درشت مشکی و مژه های بلند...خداییش چشمام قشنگه همه هم قبولش دارن
بینیمم که ولش اصن
لبای متوسط صورتی رنگ البته مریض باشم سفید میشه
موهای میشه گفت خیلی بلند و بینهایتتتتتتتتتت صاف اصن امکان نداره بشه موهامو حالت بدم برا هرعروسی بدبختی دارم باهاش و اینکه رنگ اصلیش مشکیه اما الان خرماییش کردم
کلا بیبی فیسم شبیه بچه های دوازده سیزده سالم
استایلم ک دیگه عادیم خب تو خونه معمولا تو هرفصلی لباس استین کوتاه میپوشم و شلوارک ورزشی شلوار بدم میاد
برای بیرونم ک نگم بهتره عجق وجقم اصن
اما من کلا چشمامو,موهامو,ناخنامو و دوتا چیز دیگه رو دوس دارم
روز سی ام:کسی که هیچوقت نمیبخشینش
من هیچوقت هیچکسو نمیبخشم
بالاخره نحس ترین چالش سی روزه تمام شد :"