Maybe a badqueen?

Everything is red and blue
۱۸ مطلب با موضوع «My favorites» ثبت شده است
bad girl
bad girl سه شنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۴۱ ب.ظ

قانون پایستگی

- بازم بیا بهم بگو دوباره عاشقم شو زودباش 

+ فکر نمیکنم عشقی باقی مونده باشه بین ما 

- چطور میتونی اینو بگی؟ ما الکی ازدواج کردیم؟ 

+ طبق قانون پایستگی انرژی ، انرژی الکتریکی به وجود نمیاد و از بین نمیره رابطه ی بین ما هم خیلی شبیهش بود ... ما دچار احساسات نشدیم فقط وانمود کردیم عاشق همیم اگه عاشقم بودی هیچوقت نمیرفتی با یکی دیگه هیچوقت نمیگفتی بگو دوباره عاشقت شم چون عشق از بین نمیره 

- پس الان چی میشه...؟

+ الان کاری که از اول درسته اتفاق میوفته... ما جدا میشیم و این رابطه تموم میشه ...منو ببخش میدونم سنگدلم اما ادامه این رابطه برای هردومون بده

- هیچ راهی نیست...؟ 

+ نه این آخرشه من نمیخوام و نمیتونم 

- نمیتونم برای آخرین بار بغلت کنم...؟ 

+ نه چون بیشتر وابستم میشی...خداحافظ یوبو 

- خداحافظ چاگیا...بیا توی زندگی بعدی واقعا عاشق هم باشیم

+ هیچ چیزی غیرممکن نیست ....

 

 

- بخشی از فیکشنی که گشادی نمیذاره تمومش کنم._.

bad girl
bad girl يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۴۳ ب.ظ

Sorry

من واقعا گیج شدم وقتی فهمیدم همه چی از اول دروغ بود 

من درگیر دروغ ادمای اطرافم شده بودم 

چند سال بعد همه اظهار پشیمونی میکردن و میگفتن بچه بودن

ولی بخاطر همون بچه بازیا من خودمو از دست دادم 

من همون غنچه ای هستم که نمیتونه شکوفه بده

من همون رویاییم که حقیقی نمیشه 

هرشب به جای رویاهای شیرین چشمامو با فکرای بیهوده میخوابم 

چند سال گذشت؟ ده سال؟ برای من دردش هنوز همونه 

هرشب از 12 شب به بعد من دیگه اون ادم محکم و قوی نیستم 

من یه بچه کوچولوی بی پناه میشم 

من نسبت به خودم احساس شرم میکنم

بیشتر از هرکسی من روح و جسم خودمو کشتم...

 

_ خاطرات هیرای سوکی 19 ساله

 

bad girl
bad girl جمعه, ۱۷ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۳۰ ب.ظ

Nightmare

#تو نمیتونی هیرای سوکی 

#تو همیشه دوم میمونی 

#تو فک کردی کی هستی؟ تو هیچی نیستی هیچی 

#بازم که نسبت به بقیه تو نمراتت عقب تری تا کی میخوای توی سایه باقی بمونی؟ 

با ترس از خواب پریدم بازم همون کابوسای تکراری...

دیگه خسته شدم واقعا من ادمم نمیتونم تحمل کنم همشو 

چرا باید بخاطر بهترین بودن خودمو عذاب بدم؟ مگه نمیگن بهترین خودت باش؟ مگه نمیگن لاویوسلف؟ 

پس ..پس چرا من خودمو دوس ندارم؟ 

بدون اینکه حواسم باشه صورتم از اشکام خیس شده بود 

سرمو روی بالشت گذاشتم و سعی کردم بخوابم اما خوابیدن من فرقی با کابوس دیدن نداره...

 

 

Now

با نشستن دست منشیم روی شونم از افکارم بیرون اومدم 

× هیرای شی بیست دقیقه دیگه جلستون شروع میشه لطفا عجله کنید 

سرمو تکون دادم و تشکر ارومی کردم

وقتی در بسته شد سرمو بین دستام گرفتم و چشمامو بستم 

بازم اون سردرد مزخرف...

همیشه با یادآوری گذشته این سردرد میاد سراغم 

زمان همه ی زخم هارو درمان نمیکنه 

گاهی فقط بدترشون میکنه 

 

 

_ بخشی از یک داستان کوتاه 

 

 

پ.ن:فک کنم اخیرا فوبیا پستی که کامنتاش باز باشه گرفتم:" مزخرفه نه؟

 

 

 

 

bad girl
bad girl دوشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۹ ق.ظ

I'm fine

من خوبم با تموم بی خوابیام 

کم حرفیام 

با تموم تظاهر کردنم من خوبم 

من گریه نمیکنم برعکس فقط میخندم 

با صدای بلند میخندم 

بقیه منو دیوونه میدونن چون حسی نشون نمیدم 

چون مثه بقیه نیستم 

من هرروز دارم از درون درد میکشم

ولی از بیرون شادترین فرد کره ی زمینم 

هربار که میرم بیرون از خونه با دیدن زوجای عاشق و خانواده های خوشبخت 

فقط درد گرفتن قلبمو حس میکنم 

من دلتنگ بچگیامم 

زمانی که وارد بازی ادمای کثیف دنیا نشده بودم 

من دارم بخاطر خودخواهی بقیه درد میکشم 

دردی که درمان نداره 

مثله یه سرماخوردگی طولانی مدت 

که تورو نمیکشه فقط در حد مرگ ضعیفت میکنه 

من الان اینم 

و هیچ راه نجاتی نیست

 

 

_ خاطرات شین جویون

 

bad girl
bad girl يكشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ب.ظ

Is it hard? Yeah

 خداحافظی همیشه سختترین بخش زندگیه 

و متاسفانه توی رابطه حتی سختتره 

وقتی دو نفر عاشق هم میشن و با هم رابطه برقرار میکنن و حتی ازدواج میکنن هیچوقت فکر جدایی هم نمیکنن 

و این قسمت بدشه...

ما به فکر عاقبت کارامون نیستیم و توی لحظه زندگی میکنیم 

ولی هیچوقت نمیدونیم این خوشیای لحظه ای باعث دردای مادام‌العمر میشن 

دردای که هرشب بعد ساعت دوازده شب زنده میشن و هیچوقت پاک نمیشن 

من هیچوقت فکر نمیکردم اخر رابطه ی ما هم جداییه 

وقتی با بیرحمی کارشو به من ترجیح داد من شکستم 

وقتی دیدم باکسی که همیشه ازش بدم میومد دست تو دست هم دارن سوار هواپیما میشن فقط بغضمو قورت دادم 

من فقط 18 سالمه ولی بیشتر از خودم عاشق اون بودم 

بیشتر از زندگی کردن برای خودم برای اون زندگی کردم 

عشق شیرین ترین اشتباه زندگی من بود و هست 

اشتباهی که متنفرم از اینکه هنوز عاشقشم 

و متنفرم که دارم خودمو از بین میبرم 

لطفا نجاتم بده خدایا حس مرگ دارم...

 

 

_ خاطرات ایم بار اون 18 ساله 

 

 

 

پ.ن: بمولا من شکست عشقی نخوردم این اواخر ک اینارو مینویسم فقط نوشتنو دوس دارم

bad girl
bad girl جمعه, ۱۰ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۵۳ ب.ظ

محکوم

با قدم های آهسته مسیر همیشگیش رو طی میکرد 

طول این چندین سال یکبارم نشده بود تغییری توی زندگیش ایجاد کنه 

فکر میکرد با کوچکترین تغییر خاطراتش پاک میشن 

خاطراتی که چندین سال با عشق ساخته بود 

اون فقط بخاطر همون خاطرات زنده بود 

خاطراتی که در عین تلخی شیرینی خاصی توی دلش بوجود میاوردن

روی صندلی های فلزی ایستگاه مترو نشست 

یاد خنده های از ته دلشون اینجا افتاد وقتایی که با شیطنت حرص دوستاشونو در میاوردن 

خنده های مستطیلی اون و لبخندهای خرگوشی خودش 

دلتنگش بود ....دلتنگ وجود ارامش بخشش

با به یاد آوردن اخرین روزهاشون نتونست جلوی اشکی که توی چشماش حلقه میزنه رو بگیره 

اخرین روزا اونا شاد نبودن...

بینشون فرسنگها فاصله افتاده بود 

خودشون اسمشو گذاشته بودن غرور ولی غرور نبود 

دیگه عشق افسانه ای بینشون از بین رفته بود 

اونم توی بدترین زمان ممکن 

روزی که بهش گفت بیا جدا بشیم 

اون فقط سکوت کرد ولی هیچوقت فکر نمیکرد جدایی انقد دردناک باشه 

بعد از اونروز دیگه خبری از خنده های کیوت خرگوشیش نبود اون فقط نفس میکشید چون نمیتونست بمیره 

اون دیگه قلبی نداشت ...

فقط منتظر بود بالاخره خورشید اونم غروب کنه شاید ازین خلأ راحت شه 

bad girl
bad girl سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۲۵ ب.ظ

My heart for you

لبامو گاز میگیرم که مبادا بغضم بشکنه 

مبادا اخرین سد دفاعی بین منو بقیه از بین بره 

ادما ترسای زیادی دارن

ولی بزرگترین ترس من دیده شدنه 

من می‌ترسم بقیه ضعفمو ببینن 

ببینن پشت ظاهر سرد و مغرورم چه ادمی پنهان شده

ادمی که حتی اعتماد به نفس کافی برای رسیدن به رویاهاشم نداره 

ادمی که از ترس دیده شدن شبا فقط میتونه خودش باشه 

ادمی که خوب وانمود کردن رو یاد گرفته 

جوری لبخند میزنم و وانمود میکنم شادم که گاهی خودمم باورم میشه 

اما من شکستم 

من فقط یه عروسک دست دیگرانم 

عروسکی که اختیاری از خودش نداره 

من جسمم سالمه اما روحم زخمیه 

یه جمله هست که میگه 

روح ادما توی سنی میمونه که توش زخم خوردن و اسیب دیدن

ممکنه جسمشون رشد کنه اما روحشون نه

روح من توی بچگیم مونده 

زیر همون میز چوبی من اون دختر کوچولو رو میبینم 

که منتظر اینه بالاخره دستشو بگیرن 

ولی نمیدونه تا الان کسی جز خودش نمیتونه نجاتش بده 

 

 

_ خاطرات کیم ریان 19 ساله 

 

 

bad girl
bad girl يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

عشق و دیوانگی+ ی بخش مهم

 

 

 

 

 

 

بی توجه به افرادی که با چهره های ناخوانا بهش نگاه میکردن قهقهه میزد 

حماقتای تمام این دوسال مثله یک فیلم درام جلوی چشماش بود 

دیدارشون داخل مدرسه ...

آشنا شدنشون به لطف سولمیتش...

اعترافشون به هم ...

همه ی اولیناشون  رو جلوی چشماش دید...

زمان بیرحم بود و خیلی زود گذشت

و اون با حقایقی که نباید روبرو شد 

اون نباید میفهمید تمام این دوسال دروغی شیرین بیش نبوده...

اون نباید میفهمید فردی که قلبشو بهش باخته بود از یزمانی به بعد دیگه عاشقش نبود ..

اون نباید میفهمید عشقش عاشق بهترین دوست و سولمیتش شده بود..

زندگی نباید اینجوری میکرد باهاش...

اشکاش بی رحمانه گونه هاشو خیس کرده بودن 

پاهاش از راه رفتن زیاد درد میکرد ...

چشماش میسوخت...

ولی اهمیتی داشت؟ نه اهمیتی نداشت تا زمانیکه قلبش سوخته بود 

قلب!؟ هه دیگه قلبی نمیشد گفت وجود داره 

نه دیگه قلبی نبود که بشکنه ...

دیگه ادمی نبود که تحمل کنه بیشتر از حدش بود مشکلات..

نگاهی به نرده های کنار پشت بوم انداخت 

میتونست نه؟ 

به خودش حق میداد اون فقط خسته بود و زیادی بی پناه...

با قدم های سست به لبه نزدیک شد 

حتی مطمئن نبود این رو میخواد یا نه ولی راهه دیگه ای نبود نه؟ 

به دور و برش نگاه کرد همه رفته بودن تنهای تنها بود 

یک قدم تا پایان زندگیش مونده بود 

اگه یروز بهش میگفتن قراره از اون جدا بشه ...

قراره تو روزی که میخواست رابطشونو به همه بگه رابطه مخفیانه دوستش و مثلا عشقش لو بره ...

قرار نبود بفهمه توی این دوسال فقط چند ماه اون عاشقش بود یا حداقل فکر میکرد عاشقشه ....

قرار نبود زندگی انقدر مزخرف باشه ...

_ صبر کن خواهش میکنم 

با شنیدن صدای دوست قدیمیش پوزخند تلخی زد

+ چیکار داری؟ چیزی مونده بخوای ازم بگیری هیونگ؟ بیا بگیر و برو اگه هست 

صداش از شدت بغض و خشم میلرزید

دست خودش نبود سخت بود باور کنه هیونگش که جای برادرش بود اینکارو کرده 

_ اون رفته ... اون دیگه زنده نیست لعنتی 

این دیگه اخرش بود 

اخر داستان جئون جونگکوک و کیم تهیونگ مرگ بود درسته؟

جونگکوک نباید میمرد اون نباید تنهاش میذاشت 

حتما اینم یکی از شوخیای مزخرف جیمینی هیونگش بود 

اما اشک توی چشمای هیونگش خلاف اینو میگفت 

نه کوکی زنده بود اره ..

اون زنده بود نه ؟ 

اون باید زنده میموند 

تهیونگ ازش متنفر بود اما بیشتر از اون متنفر بود که مثه دیوونه ها هنوز عاشقشه 

کم کم همه به بالای ساختمون اومدن و به اون دونفر نگاه میکردن

نتونست جلوی خودشو بگیره میخندید با صدای بلند دیگه مهم نبود بقیه فکر کنن اون دیوونست 

اره اون دیوونه بود دیوونه ی جونگکوک بود 

اون از زندگی بدون کوک میترسید ...

 اون پسر دیوونه فقط عاشق بود 

راست میگن عشق مال دیوونه هاست حتی اگه دیوونه نباشی اخرش دیوونه میشی...

 

 

_ بخشی از فیکی که نوشته نخواهد شد

 

 

 

 

+ ای شمایی که میگید عمومی بزار بیا اینم عمومی ببینم چیکار دارید=-=

++ نمیدونم چ عادت نکبت باریه من دارم کوک شخصیت منفی باشهXDDDD

+++ فردا باز از صب مدرسم خدایااااا ب کدامین گناه درسو افریدی؟TT

++++ ای اونایی ک اعتراض داشتین من بیشتر پستامو پیشنویس زدم بقیه هم میزنم امیدوارم دلتون خنک شده باشه 

+++++ این عجیبه بگم من دیگه فیک نمیخونم؟ فقط تصمیم دارم وانشات هیتوکا رو بخونم ...خودم باورم نمیشد ترکش کنم یروز خصوصا ژانر اسماتXDDDD

++++++ دنبال ی کیدرامای درستم ولی گاددددد هرچی نیستتتت همه سرشار از کلیشه و من هنوز تا هنوزه نمیدونم چرا شخصیتای مرد دوم انقدددد مظلومنننننننTT

+++++++ ی ادم نکبتی ب من میگه تو شبیه این پیرمرده تو کارتون آپ هستی و میدونید عکس اینکه تایپ دوتامون یکیه رو فرستاد لعنتXDDDD اها اینم بگم من اصن اهل پست احساسی نیستم و اخرش مثه الان سم مینویسم جیوو میدونهXDDDD

++++++++ اقا بعضی ازین پیرزنا خیلی رو نرومن نمیدونم چرا انقد عشق اینو دارن ک یا غر بزنن یا در پی بدبخت کردن یا ب عبارتی مزدوج کردن بچه هاشونن=-=  

راستی نوشتنم بدتر نشده؟ خودم بنظرم یجوریه ...نیست؟

 

اها اینم بگم تو دلم مونده خانم محترم شعور داشتم خوب چیزیه هوم؟ جیوو اونقدری خوب هست ک ب ابراز نظرات چرتی از جانب افرادی مث تو نیاز نداشته باش مراقب حرفات و کارات باش جیوو جزو افرادیه روش حساسم اوکی؟ دفعه بعد اروم نمیمونم بیبی هانی لاو

تهش این سم قدیمیو نمیگفتم تو دلم میموندXDDDD

 

جدی یچی بگم انگار جنون بستن عمومی بیقرار گرفتم اصن یجوریه پیشم ولی خصوصی همیشه ب روتون باشه خوشحال میشم با حرف زدن*^*

 

 

 

 

 

قبلی ۱ ۲
Made By Farhan TempNO.7